درس خارج فقه استاد معظم آقای حاج سید محمدجواد شبیری
14040222
شماره جلسه: 118
مقرر: امیر حقیقی
موضوع: زکات/استثناء مئونه در زکات/ استثناء خراج / مرور کلمات آقای منتظری
أعوذ باللّه من الشیطان الرجیم. بسم اللّه الرحمن الرحیم، و به نستعین؛ إنّه خیر ناصر و معین. الحمد للّه ربّ العالمین، و صلّی اللّه علی سیّدنا و نبیّنا محمّد و آله الطاهرین، و اللعن علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین.
استثناء خراج از زکات
کلمات آقای منتظری را در این بحث مرور مینماییم. نکاتی در عبارات ایشان وارد شده که در ذیل چند مطلب بیان میشود:
مرور کلمات آقای منتظری
آقای منتظری بیان کردند در سند روایت بزنطی، علی بن احمد بن اشیم واقع شده است. ایشان در صدد توثیق این راوی برآمده و نکاتی ذکر کردهاند.
مطلب اول: ادله دال بر وثاقت علی بن احمد بن اشیم
عبارت ایشان به شرح زیر است: «أولا بان الراوي عن ابن اشيم هو احمد بن محمد بن عيسى و هو على ما قيل أخرج احمد بن محمد بن خالد من قم بروايته عن الضعفاء، فكيف يروي هو بنفسه عنهم؟ فيثبت بذلك وثاقة ابن اشيم. هذا، مضافا الى نقل الصدوق أيضا عنه»[1]. ایشان دو نکته در وثاقت علی بن احمد بن اشیم بیان کردهاند:
استدلال اول: نقل احمد بن محمد بن عیسی
یک مساله در این مورد، روایت احمد بن محمد بن عیسی از علی بن احمد بن اشیم است. در این مورد در جلسه پیش نکاتی ذکر شد. در ما متذکّر شدیم که سخن آقای منتظری دقیق نیست. البته اصل اینکه اکثار روایت احمد بن محمد بن عیسی از یک راوی نشانگر جلالت آن شخص است، سخن صحیحی است. توضیح آنکه شیخ صدوق در مقدمه کمال الدین در ضمن بحث از انگیزه تالیف کتاب این عبارت را آورده است: «حتى ورد إلينا من بخارا شيخ من أهل الفضل و العلم و النباهة ببلد قم طالما تمنيت لقاءه و اشتقت إلى مشاهدته لدينه و سديد رأيه و استقامة طريقته و هو الشيخ نجم الدين أبو سعيد محمد بن الحسن بن محمد بن أحمد بن علي بن الصلت القمي أدام الله توفيقه و كان أبي يروي عن جده محمد بن أحمد بن علي بن الصلت قدس الله روحه و يصف علمه و عمله و زهده و فضله و عبادته و كان أحمد بن محمد بن عيسى في فضله و جلالته يروي عن أبي طالب عبد الله بن الصلت القمي رضي الله عنه و بقي حتى لقيه محمد بن الحسن الصفار و روى عنه فلما أظفرني الله تعالى ذكره بهذا الشيخ الذي هو من أهل هذا البيت الرفيع شكرت الله تعالى ذكره على ما يسر لي من لقائه …»[2]. شیخ صدوق در این عبارت بیان کرده که شخصی از اهل فضل به نام نجم الدین محمد بن الحسن که ما آرزو و شوق لقای او را داشتیم بر ما وارد شد. سپس شیخ صدوق در مقام مدح و تمجید از این شخص و بیت ایشان، نام دو نفر از افراد خانواده وی را ذکر کرده و فضایل آنها را برشمرده کرده است. تنها مدحی که شیخ صدوق از فرد دوم دارد آن است که احمد بن محمد بن عیسی از او نقل روایت کرده است. این عبارت نشان میدهد شاگردی احمد بن محمد بن عیسی نزد یک شخص، نشان از جلالت و عظمت شأن آن استاد است.
استدلال دوم: نقل شیخ صدوق
دلیل دیگری که آقای منتظری بر وثاقت علی بن احمد بن اشیم اقامه نموده، نقل شیخ صدوق است. این استدلال چندان روشن نیست. ممکن است تقریب استدلال ایشان بدین شرح باشد: شیخ صدوق در مقدمه کتاب فقیه بیان کرده است: «وَ جَمِيعُ مَا فِيهِ مُسْتَخْرَجٌ مِنْ كُتُبٍ مَشْهُورَةٍ عَلَيْهَا الْمُعَوَّلُ وَ إِلَيْهَا الْمَرْجِعُ[3]»[4]. برخی تصور کردهاند افرادی که در اول اسناد فقیه ذکر شدهاند صاحبان کتبی هستند که این وصف ذکرشده در مقدمه بر آنها صادق است. علی بن احمد بن اشیم نیز در ابتدای اسناد صدوق ذکر شده پس این وصف شامل او هم میشود. آیت الله خویی در معجم الرجال به این استدلال پاسخ گفته است. آیت الله خویی این بحث را در توثیقات عامه ذکر کرده است. یکی از مواردی که تصور شده از توثیقات عامه است، طریق داشتن صدوق به یک راوی است. آیت الله خویی در آن مساله به این استدلال پاسخ گفته است. ما چکیده سخن ایشان را به همراه نکاتی دیگر در بخش معرفی نامه نرمافزار درایة النور ذکر کردیم. محصّل بحث آن است که هرچند تمامی منابع شیخ صدوق از کتب مشهوره است، ولی آنطور نیست که لزوما سند با نام مولّف کتاب مشهور شروع شده باشد. ایشان در مقدمه بیان نکرده که سند هر روایت با نام مولّف کتاب مشهور شروع میشود. بهعنوان مثال ممکن است یک روایت از کافی یا از نوادر احمد بن محمد بن عیسی اخذ شده، ولی در ابتدای سند نام علی بن احمد بن اشیم ذکر شده باشد. در این فرض هم کتاب نوادر از کتب مرجع و مشهوری است که شیخ صدوق در مقدمه هم از آن نام برده است. بهعلاوه آنکه شواهدی وجود دارد که نشان میدهد راویانی که در ابتدای سند ذکر شدهاند، لزوما صاحب کتاب مشهور نیستند. آیت الله خویی برخی شواهد ذکر نموده و ما نیز شواهد دیگری در بخش معرفینامه نرمافزار درایة النور به آن افزودیم. نتیجه آنکه عمده در اثبات وثاقت علی بن احمد بن اشیم، اکثار احمد بن محمد بن عیسی است. عبارت شیخ صدوق در مقدمه اکمال الدین ذکر شد. شیخ صدوق بیان کرده: نقل احمد بن محمد بن عیسی از عبدالله بن صلت دال بر جلالت او است. روایات احمد بن محمد بن عیسی از علی بن احمد بن اشیم بیشتر از روایات او از عبدالله بن صلت است. با همین استدلال –یعنی اکثار روایت احمد بن محمد بن عیسی- وثاقت محمد بن سنان نیز ثابت میشود. وجوه دیگری نیز بر وثاقت علی بن احمد بن اشیم وجود دارد که باید از مویّدات شمرده شود. مثل نقل روایات کثیر از ابن اشیم در کافی. کتاب کافی، کتابی است که مولّفش بر اساس روایات آن فتوی میدهد. اینکه بیان شود در تمامی موارد، فتاوای کلینی با ملاحظه قرائن خارجی است مستبعد است. این خود یک مویّد قوی بر وثاقت علی بن احمد بن اشیم است.
مطلب دوم: اختصاص روایت بزنطی به فرض مقاسمه در کلام آقای منتظری
آقای منتظری بیان کرده روایت بزنطی اختصاص به مقاسمه دارد و شامل خراج نیست؛ چرا که در روایت چنین تعبیر شده است: «وَ عَلَى الْمُتَقَبِّلِينَ فِي حِصَصِهِمُ الْعُشْرُ وَ نِصْفُ الْعُشْرِ». تعبیر حصص، این روایت را مختص مقاسمه میکند. آقای منتظری در ادامه به این امر اشکال کرده است. ایشان متذکّر شده که ممکن است به قرینه سوال که واژه خراج به نحو مطلق در آن آمده، روایت شریفه علاوه بر مقاسمه، شامل فرض خراج هم باشد. قرینه دیگر آنکه تقبیل ارض، اعم از خراج و مقاسمه است. آقای منتظری در پاسخ به این اشکال نکته خاصی بیان نکرده بلکه تنها ذکر نموده که واژه «حصص» ظهور در مقاسمه دارد. ما در تبیین این امر که روایت بزنطی اختصاص به مقاسمه ندارد بیان کردیم سوال در این روایت از خراج کوفه است. خراج کوفه به نحو مقاسمه نبوده؛ بنابراین از اساس، سوال اختصاص به غیرفرض مقاسمه دارد؛ بنابراین حتی اگر تعبیر «حصصهم» به معنای مقاسمه باشد، مراد از آن، مقاسمه به معنای عامی است که شامل خراج هم میشود. «حصصهم» به معنی سهمی است که بعد از اخراج حق سلطان باقی میماند. در بعضی مقالهها ذکرشده که خراج در آن زمان به نحو درصد نبوده؛ بلکه مقدار معیّنی بوده است. در تاریخ قدیم قم نیز که میزان خراجها ذکر شده، مقادیر معیّنی بیان شده است. یعنی به ازاء هر جریب، یک مقدار معیّنی به عنوان خراج تعیین میشده، و این مهم نبوده که زمین، چه مقدار حصور به بار میآورد. البته اگر محصول به طور ناگهانی خشک میشده، خراج از آن دریافت نمیشده، و دریافت خراج نوعی ظلم تلقی میشده است.
مطلب سوم: دریافت زکات به اسم خراج
نکتهای در کلام آقای منتظری ذکرشده و بر آن اصرار شده که معلوم نیست منشا آن کجا است. ایشان ابتدا بهعنوان احتمال این نکته را مطرح میکند، و در ادامه گویا آن را یک امر مفروغ عنه دانسته است. ایشان بیان کرده که زکات را در آن زمان به اسم خراج دریافت میکردند. بسیاری از روایاتی که در مورد خراج است، ایشان بر زکات حمل کرده است. وجه این سخن معلوم نیست. آقای منتظری بیان کرده: از روایات وارد شده در مساله، استثناء خراج استفاده نمیشود. هر آنچه که عرفا خراج تلقی میشده –همانطور که آیت الله بروجردی بیان کردند- حتی اگر سلطان اصلی آن تعیین نکرده بلکه عامل، مشخّص کرده است، از زکات استثناء میشود. ایشان در ادامه بیان کردهاند از بعضی روایات استفاده میشود در ارض خراجیه از اساس هیچ زکاتی ثابت نیست. به نظر ما جمعی که شیخ طوسی در این مورد بیان کرده صحیح است. مقتضای جمع بین روایات آن است که روایات دال بر عدم زکات را بر عدم زکات در حصه سلطان حمل کنیم. هرچند این حمل بر خلاف ظاهر است، ولی مقتضای جمع عرفی بین روایات است. این نکته هم وجود دارد که امام علیه السلام به جهت فتوای ابوحنیفه توریه کردهاند. ایشان عبارتی به کار بردهاند که –همانطور که ابوحنیفه قائل است- ظهور در نفی مطلق زکات دارد، ولی مرادشان آن بوده که درحصه سلطان زکات ثابت نیست. حاصل آنکه جمعی که شیخ طوسی بیان کرده به ضمیمه تقیه، جمعی عرفی به نظر میرسد.
دلالت روایت سهل به یسع بر اخذ زکات به اسم خراج
یکی از روایاتی که آقای منتظری برای نفی مطلق زکات ذکر کرده، روایت سهل به یسع است: «مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَالِكٍ عَنْ أَبِي قَتَادَةَ عَن سَهْلِ بْنِ الْيَسَعِ أَنَّهُ حَيْثُ أَنْشَأَ سَهْلَآبَادَ وَ سَأَلَ أَبَا الْحَسَنِ مُوسَى ع عَمَّا يُخْرَجُ مِنْهَا مَا عَلَيْهِ فَقَالَ إِنْ كَانَ السُّلْطَانُ يَأْخُذُ خَرَاجَهَا فَلَيْسَ عَلَيْكَ شَيْءٌ وَ إِنْ لَمْ يَأْخُذِ السُّلْطَانُ مِنْهَا شَيْئاً فَعَلَيْكَ إِخْرَاجُ عُشْرِ مَا يَكُونُ فِيهَا»[5]. آقای منتظری بیان کرده: از اینکه سهل بن یسع، سهل آباد را انشاء کرده استفاده میشود پیش از انشاء وی این زمین موات بوده؛ پس ارض خراجی نبوده است؛ بنابراین مراد از خراج در این زمین، همان زکات است. عبارت آقای منتظری بدین شرح است: «و لا يخفى ان إنشائه سهلآباد يستفاد منه كونه مواتا قبل إنشائه. فلم يكن من أرض الخراج. فيقرب جدا كون الخراج المأخوذ منه بعنوان الزكاة، فلا يجب اعادتها»[6]. سهل بن یسع، قمی است. سهل آباد هم باید یکی از روستاهای قم باشد. سخن آقای منتظری صحیح نیست، و دو اشکال به کلامشان وارد است: اشکال اول: ممکن است پیش از انشاء سهل هم آباد بوده ولی نظم و نسق مناسبی نداشته، و توسط سهل، زمینهایش جدولکشی شده و به یک محل پردرآمد تبدیل شده است. یا مثلا باغهای رهایی بوده که دارای محصول چندانی نبوده، و توسط سهل جدولکشی و مرتّب و دارای محصول زیاد شده است. مجرّد آنکه یک منطقه، روستا نیست، و آبادی نیست بدان معنی نیست که موات باشد. بین روستا و موات یک حد وسط وجود دارد. نفی روستابودن، موات بودن را ثابت نمیکند. اشکال دوم: بر فرض آنکه سهل آباد پیش از آبادی توسط سهل بن یسع، موات باشد، این امر ثابت نمیکند در زمان فتح هم موات بوده است. نظیر استدلالی که آقای منتظری بیان کرده، فاضل قطیفی در مورد حلّه ذکر کرده است. فاضل قطیفی بیان کرده که من برخی از وقفنامههای حلّه را دیدم که در آن ذکر شده علامه حلی خودش این منطقه را آباد کرده و وقف کرده است. فاضل قطیفی از این وقفنامهها استفاده کرده حلّه در زمان فتح، آباد نبوده است. ضعف این استدلال روشن است. صحیح است که در زمان علامه حلی آباد نبوده و توسط علامه آباد شده، ولی این امر چه ربطی به زمان فتح -که زمان عمر بوده- دارد. حدود ۶۰۰ سال بین این دو زمان فاصله است. ممکن است در زمان عمر آباد بوده و بعد از آن موات گشته و دوباره علامه آن را آباد کرده است. نتیجه آنکه خارج کردن خراج از معنای خودش و حمل آن بر زکات وجهی ندارد.
دلالت روایت رفاعه بر اخذ زکات به اسم خراج
یکی دیگر از روایاتی که آقای منتظری ذکر نموده، صحیحه رفاعه است: «عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ رِفَاعَةَ بْنِ مُوسَى عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ يَرِثُ الْأَرْضَ أَوْ يَشْتَرِيهَا فَيُؤَدِّي خَرَاجَهَا إِلَى السُّلْطَانِ هَلْ عَلَيْهِ عُشْرٌ قَالَ لَا»[7]. آقای منتظری در ذیل این روایت بیان کرده است: «و لعلّ الارث و الاشتراء يستفاد منهما عدم كون الأرض أرض خراج، فانّها ملك للمسلمين و لا تورث و لاتباع. فالخراج في الحديث أيضا يراد به الزكاة، فلا تجب اعادتها»[8]. سخن ایشان عجیب است. یکی از مسائل جدّی و مطرح در مورد اراضی خراجیه، خرید و فروش این زمینها است. از این روایت استفاده میشود که خرید و فروش زمینهای خراجیه صحیح است، ولی رقبه این زمینها معامله نمیشده؛ بلکه منافع زمین مورد معامله بوده، و خرید و فروش بما علیه من الخراج انجام میگرفته است. یعنی با حفظ خراجیه بودن خرید و فروش میشده است. شبیه خرید و فروش زمینهای وقفی؛ که به معنای خرید و فروش حق اختصاصی است که در این زمینّها وجود دارد. همینکه موضوع در خرید، ارض خراجیه است، خرید هم متناسب با همین موضوع است؛ بنابراین اشکال نشود که خرید، ظاهر در خرید زمین است. خرید زمین خراجی با خرید زمینی که خالی از این قید است متفاوت است. به ارث رسیدن یا خریده شدن دال بر آن نیست که مراد از خراج، زکات است. روایات زیادی که در این مساله وارد شده به روشنی نشاندهنده این امر است. جمع بین روایات مربوط به خرید ارض خراج هم ساده است. از مجموع روایات این مساله به وضوح استفاده میشود خرید ارض خراج به شرط آنکه منشا از بین رفتن خراج نشود –به این صورت که در معامله، به خراجیهبودن و لزوم پرداخت خراج تصریح شود- جایز است. البته از آن رو که خراج نوعی جزیه بر اهل ذمه بوده، با نوعی ضیق و سنگینی و عیبناکی همراه بوده است. همچنین روایات دیگری که آقای منتظری ذکر کرده هیچیک دال بر آن نیست که مراد از خراج، زکات است. هیچ شاهدی دال بر آنکه زکات به عنوان خراج اخذ شده باشد وجود ندارد.
مرور برخی کلمات آقای مدرسی در کتاب «زمین در فقه اسلامی»
کتاب آقای مدرسی به نام «زمین در فقه اسلامی» مشتمل بر مباحث سودمندی است. ما برخی مطالب ایشان را مرور کرده و چکیده بعضی از ابحاث ایشان را ذکر مینماییم، و نکاتی در حول آن بیان میداریم. ایشان در رابطه با اراضی مفتوح عنوة مطالبی بیان کردهاند. این زمینها بعضی مباحث کبروی دارد مثل آنکه آیا این زمینها ملک مسلمین است یا آنکه چنین نیست. ایشان در رابطه با ارض عراق دو نکته بیان کرده که صحیح است: اول: ارض عراق مفتوح عنوة بوده دوم: ارض عراق بین مجاهدین تقسیم نشده است. البته بعضی از قسمتها خاص آن ممکن است قسمت شده باشد، ولی به طور کلی قسمت نشده است. برخی برای آنکه ارض مفتوح عنوة فیء مسلمین باشد قیودی بیان کردهاند مثل آنکه جهاد به اذن امام انجام شده باشد؛ در غیر این صورت، ارض مزبور از انفال است و ملک امام خواهد بود. از روایات به روشنی استفاده میشود که ارض عراق فیء مسلمین است. این امر به یکی از وجوهی است که در جلسات گذشته نیز ذکر شد: اول: یا اذن امام شرط نیست دوم: اذن امام حاصل بوده است. برخی ادعا کردهاند که فتوحات با مشورت حضرت علی علیه السلام انجام گرفته؛ بلکه برخی ادّعا کردهاند حسنین نیز در این فتوحات شرکت داشتهاند. ما در صدد تایید این ادعاها نیستیم، ولی ادعاهایی است که مطرح شده است. سوم: این وجه در کلام آقای مدرسی ذکر نشده است. ممکن است بیان شود: امضاء امام علیه السلام بعد از فتح کافی است تا شرط محقّق باشد. لازم نیست حتما در هنگام فتح، جهاد و فتح به اذن امام باشد؛ بلکه تایید بعدی امام کافی است. برخورد بعدی امام علی علیه السلام با فتوحات انجامشده در زمان پیش از خود -که وضعیت حقوقی آنها را به حال گذشته باقی گذاشت و به آنها استمرار بخشید- بیانگر تایید آن فتوحات است. برای ملکیّت مسلمین نسبت به ارض مفتوح عنوة یکی از شروطی که وجود دارد آن است که در هنگام فتح، آباد باشد، و موات نباشد. اینکه ارض عراق در روایات به عنوان ملک مسلمین مطرح شده نشان میدهد دست کم عمده عراق در زمان فتح، آباد بوده است؛ به نحوی که صادق باشد که به نحو مطلق گفته شود ارض عراق ملک مسلمین است. ممکن است بعضی از قسمتهای آن آباد نبوده باشد. برخی بیان کردهاند منطقه بصره آباد نبوده است. در این کتاب آمده است: «و همچنین منطقه حیره و الیس و بانقیا و بنابر روایتی عین التمر نیز از مناطق عهد بوده است».
دلالت روایت ابی الربیع شامی بر ملکیّت مالکان اصلی در ارض سواد
برخی به روایت ابی الربیع شامی استدلال کردهاند بر آنکه دست کم بخشی از اراضی عراق از زمینهایی بوده که به سبب قرارداد صلح در اختیار مسلمانان قرار گرفته و مالکیّت مالکان اصلی برای آن زمینها باقی مانده است. این روایت به شرح زیر است «رُوِيَ عَنْ أَبِي الرَّبِيعِ الشَّامِي عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لا يَشْتَرِي مِنْ أَرَاضِي أَهْلِ السَّوَادِ شَيْئاً إِلَّا مَنْ كَانَتْ لَهُ ذِمَّةٌ فَإِنَّمَا هِيَ فَيْءٌ لِلْمُسْلِمِين»[9]. در رابطه با این روایت مباحث مفصّلی مطرح است. مدّعای مزبور صحیح نیست. این روایت هم با مشکل سندی و هم با مشکل دلالی روبرو است. در جلسه آینده چکیده مباحث مربوط به این روایت ذکر میگردد.
درس خارج فقه استاد معظم آقای حاج سید محمد جواد شبیری
بحث: زکات/ استثناء مئونه در زکات
14040222
جلسه 118
متن خام
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
و به نستعین انه خیر ناصر و معین الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا محمد و آله الطاهرین
و اللعن علی اعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یوم الدین
یک مروری را بحثهای آقای منتظری داشتیم آقای منتظری در مورد روایت صفوان و بزنطی فرموده بودند در سندش علی بن احمد بن اشیم هست و توثیق نشده بعد خواستم توثیقش کنند نکاتی را در توثیقشان ذکر کردند یکی اینکه احمد بن محمد بن عیسی از علی بن احمد بن اشیم ذکر کرده و احمد بن محمد بن عیسی، برقی را به خاطر روایت از ضعفا از قم اخراج کرده بنابراین نمی شود که خودش از ضعفا روایت نقل کرده باشد
عرض کردم این برداشت برداشت ناتمامی است کلمات آقایان هم هست ولی اشتباه برداشت شده از عبارت ابن غضائری. البته اصل این مطلب که روایت احمد بن محمد بن عیسی خودش نشانگر این است اکثار روایت این دیگر روایت قابل توجه احمد بن محمد بن عیسی نشانگر این است که این شخص باید شخص بزرگی باشد این مطلب درست است عمدتاً این عبارتی است که در کمال الدین در مقدمه آن وارد شده. در کمال الدین دارد در ضمن توضیح در مورد انگیزه تالیف کتاب می گوید
«حتى ورد إلينا من بخارا شيخ من أهل الفضل و العلم و النباهة ببلد قم طالما تمنيت لقاءه و اشتقت إلى مشاهدته لدينه و سديد رأيه و استقامة طريقته و هو الشيخ نجم الدين أبو سعيد محمد بن الحسن بن محمد بن أحمد بن علي بن الصلت القمي أدام الله توفيقه
می گوید که شیخی از مشایخ قم آمد پیش من که نسبش را ذکر می کند بعد شروع می کند در مورد خانواده این توضیح دادن می گوید این آقا پدر من از جدش محمد بن احمد بن علی بن صلت قمی خود صلت قدس الله حق روایت می کرد و يصف علمه و عمله و زهده و فضله و عبادته این یک.
احمد بن محمد بن عیسی از به اصطلاح عموی پدر این آقا نقل می کرد عموی جدش و كان أحمد بن محمد بن عيسى في فضله و جلالته يروي عن أبي طالب عبد الله بن الصلت القمي رضي الله عنه و بقي حتى لقيه محمد بن الحسن الصفار و روى عنه فلما أظفرني الله تعالى ذكره بهذا الشيخ الذي هو من أهل هذا البيت الرفيع شكرت الله تعالى ذكره على ما يسر لي من لقائه …»[1] ایشان در مقام تعریف از این آقا دو نفر از خانوادهایش را ذکر می کند خب بالاخره اول حدیث می کند هیچی نفر دوم را که می خواهد تعریف کند کل تعریفش این است که احمد بن محمد بن عیسی از او روایت نقل کرده بعد حالا ادامه حالا آن ادامه اش ممکن است در مقام تعریف نباشد و بقی حتی لقیه محمد بن الحسن الصفار می گوید معمر بود یا همان هم در مقام تعریف است یا در مقام تعریف شاید نباشد
ولی نکته ای که این وسط هست تنها تعریفی که از این آقا می کند بعد هم می گوید فلما أظفرني الله تعالى ذكره بهذا الشيخ الذي هو من أهل هذا البيت الرفيع می گوید این بیت رفیع ببین بیتی که یک نفرش استاد پدر من هست و خب آن هیچ پدرم از او نقل کرده یکی هم استاد احمد بن محمد بن عیسی است کانّ استادی محمد بن احمد بن عیسی خودش یک نوع رفعت و جلالت و بزرگی برای شخص به دنبال دارد این مقدارها برای اثبات اصل این مطلب کافی است که مشایخ احمد بن محمد بن عیسی خیلی باید بزرگ باشند و امثال اینها ولی نه به این استدلالی که ایشان استدلال کردند بعد می گوید هذا مضافاً الی نقل صدوق ایضا عنه صدوق از این علی بن به اصطلاح احمد بن اشیم روایت کرده حالا این چه دلیلی است من خیلی متوجه نشدم حالا کسی که شیخ صدوق در اول اسنادش علی بن احمد بن اشیم در اول اسناد فقیه واقع شده؟
شاگرد: بله روی علی بن احمد بن اشیم قال سالت اباالحسن عن رجل
استاد: بله همین این را احتمالاً ایشان البته تعبیر تعبیر بدی است تقریب به استدلال احتمالا این است که چون اول سند واقع است و از آن طرف شیخ صدوق ذکر کرده وَ جَمِيعُ مَا فِيهِ مُسْتَخْرَجٌ مِنْ كُتُبٍ مَشْهُورَةٍ عَلَيْهَا الْمُعَوَّلُ وَ إِلَيْهَا الْمَرْجِعُ[2] این عرض کنم مرجعی که دارم تلفظ می کنم در این مقدمه المنجد یک بیست سی صفحه مقدمه دارد قواعد نحوی و مهماتش را ذکر کرده خیلی چیز خوبی است مهم است آنجا می گوید عرض کنم خدمت شما اسم مکان الرجع یرجع بر وزن مَفعِل است یعنی اسم مکان و اسم زمانش مَفعِل است بعد مصدر میمی را هم می گوید بر وزن مَفعَل هست چند تا استثنا می کند یکی از استثنائاتش هم کلمه مَرجِع است یعنی چه حالا مصدر میمی باشد چه حالا اینجا مصدر میمی است إلیه المرجِع یعنی إلیه الرجوع و مصدر میمی هم باشد می گوید مصدر میمی این استثنا است مصدر میمی بر وزن مَفعَل هستند ولی پنج شش تایی یک چند تایی را استثنا می کند و آن می گوید مرجِع جز استثناهای مصدر میمی هستند بر وزن مفعِل حالا آن پرانتز بسته می گوید تمام روایتهای این کتاب را من از کتب به اصطلاح وَ جَمِيعُ مَا فِيهِ مُسْتَخْرَجٌ مِنْ كُتُبٍ مَشْهُورَةٍ عَلَيْهَا الْمُعَوَّلُ وَ إِلَيْهَا الْمَرْجِعُ[3] خب این را بعضیها تصور کردند به این استدلال کردند که آن کسی که در اول اسناد فقیه واقع هست این وصف صاحب کتاب مشهوری که علیه المعوّل و إلیه المرجِع برش صادق است خب مرحوم آقای خوئی که معجم الرجال این را پاسخ داده در بحث اینکه بعضیها گفتند طریق داشتن صدوق به یک نفر جزء توثیقات عامه است آنجا بحثش را ببینید که آن مطلب ناتمام است من خلاصه فرمایش آقای خوئی را با اضافاتی در این برنامه درایة النور یک معرفی نامه ای دارد آنجا در مورد اینکه آیا طریق صدوق به یک نفر دلیل بر وثاقت هست یا نه آنجا آوردم آنجا ببینید محصل مطلب این است که درست است همه کسانی که در فقیه هست پیشنهادات شیخ صدوق همه منابعش کتب مشهوره است علیه المعول و إلیه المرجع ولی آن کسی که اول سند هست ایشان نگفته من سند را با نام مولف کتاب مشهور شروع می کنم مثلاً فرض کنید ممکن است از کافی گرفته باشد روایت را از کتاب مثلاً نوادر احمد بن محمد بن عیسی گرفته باشد ولی اول سند علی بن احمد بن اشیم باشد حالا همین علی بن احمد بن اشیم مورد بحث ما ممکن است از کتاب احمد بن محمد بن عیسی گرفته باشد که علیه المرجع و إلیه المعول که جز کتابهایی است که ایشان در آن مقدمه هم اسمش را آورده این در آن نخوابیده که اسم آن مولف را در صدر سند می گذارد که به اینها بخواهی استدلال کنید و شواهدی هم بر علیه اش هست که حتماً آن کسانی که اول کتاب هستند مولف کتب مشهورین نیستند که آقای خوئی یک سری استدلالهایش را ذکر کردم بعد یک سری استدلالش را هم من ذکر کردم در همان مقدمه داریة النور در معرفی نامه آن ملاحظه بفرمایید آنجا مفصل هست
بنابراین عمده قضیه همین است که احمد بن محمد بن عیسی از علی بن احمد بن اشیم روایت می کند این عبدالله بن صلتی که شیخ صدوق می گوید احمد بن محمد بن عیسی فی فضله و جلالته از او نقل می کند احمد بن محمد بن عیسی از علی بن احمد بن اشیم بیشتر از این عبدالله بن صلت روایت نقل کرده یعنی یروی عنهی که در حق عبدالله بن صلت گفته به نظرم عبدالله بن صلت غیر تکراریها را یک بار شمردم بین سی و چهل بود به نظرم غیرتکراریها ولی احمد بن اشیم چهل پنجاه تایی هست مجموعاً الان دقیق آمارش را دقیق خاطرم نیست ولی همین الان شما عبدالله بن صلت مکرراتش را محمد بن عیسی از عبدالله بن صلت دارد حالا با تکراریاتش نگاه کنیم معمولاً همان تکراریهایش نسبتهایش حفظ می شود معمولاً فرض کنید ما می خواهیم ببینیم روایتهای احمد بن محمد بن عیسی از عبدالله بن صلت با روایتهای احمد بن محمد بن عیسی با محمد بن سنان رابطه او چیست همین آمارهای مکرری که در درایة النور هست. داریة النور خب روایتهای تکراری را جدا جدا حساب می کند دیگر همین آمارهای مکرر در این مقایسه ها مفید است مثلاً شما نگاه کنید حالا خصوص وسائل محور را قرار بدهید در داریة النور خواهید دید مثلاً از محمد بن سنان سیصد تا روایت احمد بن محمد بن عیسی دارد از عبدالله بن صلت مثلاً پنجاه تا روایت الان شما بیاورید ببینید من همین طوری دارم از حفظ می پرانم ببینم این پراندن ما به هدف چقدر نزدیک است ده میل یا خارج از آن به اصطلاح چیز است تیراندازی
شاگرد: آقا این چه وجهی داشته شیخ صدوق که می برده اول سند کتاب معمولی هم دلیلش چه بوده ؟
عشق (باخنده)
شاگرد: عبدالله بن صلت را البته مجموع کتب همه را صد و هفده تاست عبدالله بن صلت احمد بن اشیم چهارصد و نود و هشت تا
این مثلاً علی بن احمد بن اشیم خب بیشتر است حالا محمد بن سنان را هم ببینید احمد بن محمد بن سنان
شاگرد: هزار و دویست و چهل و سه
هزار و دویست و چهل و سه تقریباً چهار برابرش است غیر تکراریها هم در نظر بگیرید همین حدودها می شود یعنی اگر شما با هم این خیلی واضح است که به اصطلاح احمد بن محمد بن عیسی محمد بن سنان را ثقه می دانسته امثال اینها و نقل احمد بن محمد بن عیسی از محمد بن سنان برای امثال صدوق خیلی مهم بوده بنابراین عرض کنم خدمت شما علی بن احمد بن اشیم جز مشایخ احمد بن محمد بن عیسی است عمدتاً دلیل وثاقتش این است بقیه دلایلی که اینجا ذکر می شود قرائن جز مویدات و امثال اینها باید ذکر بشود مثلاً در کافی روایتهای دیگر آمده و کافی کتابی هست که عرض کنم مولف به آن فتوا می دهد به روایتهایش حالا این اینکه بگوییم همه جا فتواها به قرینه قرائن خارجیه است و مویدات دارد خب مستبعد است این می تواند یک موید قوی باشد در وثاقت علی بن احمد بن اشیم. در فقیه البته زیاد نیست در فقیه علی بن احمد بن اشیم سه چهارتایی به نظرم هست و این است که آن خیلی در فقیه مهم نیست ولی در کافی به نظرم.
شاگرد: در فقیه دو تا است.
در فقیه دو تاست در کافی چند تاست؟ علی بن احمد خالی هم بزنید در داریة النور نه علی بن احمد خالی در داریة النور بزنید که با ابن اشیم تطبیق داده شده بله
شاگرد: علی بن اشیم هفده تا .
هفده تا همین است دیگر اینها مویدات این است که بگوییم همه اینها موید داشتند که خب بعید است این است که جز قرائن خوب هست برای تقویت وثاقت علی بن احمد بن اشیم و امثال اینها اینها مجموعه اش آدم مطمئن می شود علی بن احمد بن اشیم آدم ثقه ای بوده و قابل اعتماد خب این این مطلب.
آقای منتظری البته یک نکته ای را در مورد این روایت صفوان و بزنطی بحثهای متنی دارد و یک استدلالی را بعضیها کردند گفتند که این استثنا خراج در موردش می شود استفاده کرد چون ولو در متن روایت حصص دارد و علیهم فی حصصهم از زکات کان در حصه سلطان نیست ولی خب حصه ظاهرش این است که سهم مشاء است و امثال اینها.
یک مطلبی بعضیها استدلال کردند که خب سوال در مورد خراج است و خراج اعم از این است که به نحو مقاسمه باشد یا به نحو مقدار مشخص باشد و آقای منتظری کان توضیح ندادند در جواب. می گویند کان حصص ظهور دارد در حصه مشا اما آن خراج را که سوال عام است چطور امام علیه السلام به اصطلاح کامل سوال را پاسخ ندادند خیلی واضح نیست ما حالا نکته ای ضمیمه کردیم گفتیم سوال در مورد خراج کوفه است خراج کوفه به نحو مقاسمه نبوده اصلاً اصلاً سوال اختصاص دارد به غیر مقاسمه بنابراین فی حصصهم اگر مقاسمه هم می گویند مراد از مقاسمه به معنای عام است یعنی مقاسمه معنایی را که خراج را هم در برمی گیرد و حصصی که قباله البته این روایت قباله دارد قباله که خودش عام است ولی مراد از حصص یعنی سهمی که برای آنها بعد از اخراج حق سلطان باقی می ماند حصص حصه یعنی شما اگر فرض کنید می خواهد بگوید چقدر از این زمین درآمد کسب کردید آن مقداری که ولو به لحاظ البته محصول ولی از خارج محصول دارید پرداخت می کنید آنها از محصول کسر می شود و حصص تعبیر می شود با توجه به اینکه اصلاً سوال در مورد خراج هست که قدر روشنش یا اصلاً متعین آن خصوص خراجی هست که به نحو معین بوده و آن دوره ها بعضی از دوستان هم اشاره کردند که بعضیها مقالاتی دارند در مورد اینکه اصلاً آن موقع خراج به نحو درصدی نبوده خراج معین بوده من یک موقع تاریخ قدیم قم را هم می دیدم آنها خراجها را ذکر کرده همه پیداست مشخص است هر زمینی زمین بر اساس اینکه زمین چقدر حاصلخیز باشد و امثال اینها مقدار برای آن تعیین می شده هر جریب را این مقدار خراج می گرفتند حالا دیگر کار نداشتند که امسال چقدر محصول می دهد چقدر محصول نمی دهد حالا گاهی اوقات عرض کردم یک سالی که محصولش به طور غیر مترقبه خشک شده باشد ممکن است آن خراج سالیانه را نمی گرفتند و گرفتن خراج در مواردی که محصول خشک بوده و محصول از آن متعارفها چیز بوده یک نوع ظلم تلقی می شده عملاً نمی گرفتند ولی اینکه درصدی از محصول را تعیین کرده باشند و امثال اینها اینها نبوده خارجاً آنهایی که در مورد عراق و کوفه و امثال اینها بوده اصلاً به این شکل نبوده
خب حالا اینجا من ادامه در ادامه فرمایشات آقای منتظری یک نکته ای را این که وارد روایتهای دیگر که می شود یک نکته ای را در کل این روایتها آقای منتظری مطرح کرده من نمی دانم این از کجا ایشان دارد که زکات را به اسم خراج می گرفتند زکات که می خواستند بگیرند به اسم خراج می گرفتند یا به عنوان یک چیز ابتدا به عنوان احتمال بعد هم کان یک چیز مفروغ عنه گرفتند خیلی از روایتهایی که در مورد زکات هست می گوید مراد خراج است یعنی خراجاً می گوید مراد زکات است هیچ من وجه آن را متوجه نشدم مثلا عرض کنم خدمت شما یک روایتی را ایشان نقل می کند ایشان بعد از اینکه عرض کنم به روایت می گوید روایتهایی که در بحث هست اینها استثنا خراج را اثبات نمی کند که ما عرض کردیم نه استثنا خراج را اثبات می کند هر چیزی که عرفاً خراج تلقی می شده از همان عبارت آقای بروجردی دارند ولو آن سلطان اصلی آن تعیین نکرده باشد آن عامل تعیین کرده باشد ولی عرفاً خراج تلقی می شود آنها زکات به آنها تعلق نمی گیرد و از نصاب خارج می شود بعد از خروج و اینها نگاه می شود که به حد نصاب رسیده و نرسیده و اینها بعد ایشان می فرمایند این روایاتی که هست بعضی روایات هست که از آن استفاده می شود که در ارض خراجیه مطلقا زکات نیست مطلقا زکات نیست ما عرض کردیم که شیخ طوسی اینها را جمع می کرده که این جمع را ما پسندیدیم گفتیم ولو ابتداء این معنا خلاف ظاهر است جمع بین این روایات به این نحو کاملاً جمع عرفی است این که می گوید زکات نیست یعنی در حصه سلطان زکات نیست لیس فی جمیع حصصهم. علی جمیع ما اخرج الله منها و این جمع عرفی بین این روایات است نمی خواهم بگوییم که ذاتاً ظهور ندارد این روایات در نفی زکات به طور کلی از باب جمع عرفی اینها بعضیها می خواهند بگوید خلاف ظاهر است خب ما هم قبول داریم خلاف ظاهر است خود شیخ هم قبول دارد خلاف ظاهر است ولی می گوید اینها جمع عرفیش این است کان اطلاق و تقیید است آن روایت می گوید که اصلاً زکات نیست و بعد می گوید در حصه سلطان زکات نیست در آن قسمت اطلاق مقید است اطلاق و تقیید جز جمع عرفیهای که این پوست کنده و رند است خیلی
البته من یک نکته را می خواهیم بگویم تصورم این است که امام علیه السلام به خاطر فتوای ابوحنیفه یک نوع توریه کردند یعنی عبارتی را به کار بردند که این عبارت ظهورش این بود که اصلاً زکات ندارد به خاطر همان بحث ابوحنیفه و امثال اینها که ابوحنیفه اصلا زکات قائل نبوده ولی مرادشان این بوده که در حصه سلطان زکات نبوده امثال اینها و اینها فکر می کنم این جمع شیخ طوسی با چاشنی تقیه خودش یک نکته ای است که می تواند این روایات مختلف را ملتئن و سازگار قرار بدهد
حالا یک سری نکات خاصی در این روایات هست من در بعضیها اشاره بکنم بد نیست مثلاً ایشان یکی از روایاتی که می گوید از آن استفاده می شود که اصلاً در ارض خراجیه زکات نیست این روایت است می گوید که
عَن سَهْلِ بْنِ الْيَسَعِ أَنَّهُ حَيْثُ أَنْشَأَ سَهْلَآبَادَ وَ سَأَلَ أَبَا الْحَسَنِ مُوسَى ع عَمَّا يُخْرَجُ مِنْهَا مَا عَلَيْهِ فَقَالَ إِنْ كَانَ السُّلْطَانُ يَأْخُذُ خَرَاجَهَا فَلَيْسَ عَلَيْكَ شَيْءٌ وَ إِنْ لَمْ يَأْخُذِ السُّلْطَانُ مِنْهَا شَيْئاً فَعَلَيْكَ إِخْرَاجُ عُشْرِ مَا يَكُونُ فِيهَا»[4]
بعد ایشان این جا می گوید که اینکه سهل بن یسع سهل آباد را انشا کرده این از آن استفاده می شود که قبل از انشا سهل آباد این موات بوده «و لا يخفى ان إنشائه سهلآباد يستفاد منه كونه مواتا قبل إنشائه. فلم يكن من أرض الخراج. فيقرب جدا كون الخراج المأخوذ منه بعنوان الزكاة، فلا يجب اعادتها»[5].
اینجا اولاً حالا توضیح خارجی بدهم آن این است که سهل بن یسع از قمیهاست این سهل آباد و اینها باید از روستاهای قم و امثال اینها باشد این چیز خارجی را در پرانتز داشته باشید و اینکه ایشان می گوید که این که سهل آباد را انشاء کرده از او استفاده می شود که قبلاً موات بوده اولا از کجا در می آید موات باشد می تواند آباد باشد ولی آباد درست و درمان نبوده آمده زمینهای خود را جدول کشی کرده چه کرده تبدیل به یک محل پر درآمد و امثال اینها مجرد این قبلاً فرض کنید باغات رها بوده خیلی محصول نمی داده آمده اینها را جدول کشی کرده مرتب کرده خانه ساخته سهل آباد یعنی روستا. مجرد اینکه یک منطقه روستا نیست و یک آبادی نیست لازمه آن این نیست موات باشد بین موات بودن و روستا بودن حد وسط وجود دارد نفی روستا بودن، این موات بودن از آن نتیجه گرفته نمی شده اولاً ثانیاً خب فرض کنید که سهل آباد قبل از اینکه این آقا آنجا را آباد کند موات بوده ولی هنگام فتحش هم موات بوده چه ربطی به اون دارد که هنگام فتحش موات باشد و امثال اینها این که از آن درنمی آید و عرض کنم این هم نکته دوم
نکته سوم اینها فرض کنید که یک شبیه این نکته هم در بعضی استدلالت فاضل قطیبفی کرده فاضل قطیفی در مورد حله استدلال می کند می گوید من وقف نامه ای از حله را بعضی از وقفهایی را دیدم که آقای حلی دارد که می گوید من این را خودم آباد کردم و وقف کردم و امثال اینها این استدلال کرده کان این هنگام فتح آباد نبوده خب استدلال ظرفش روشن است زمان علامه حلی آباد نبوده علامه حلی آباد کرده این چه ربطی به زمانی که آنجا فتح شده که زمان عمر است پانصد سال ششصد سال آباد بوده زمان عمر آباد بوده بعداً موات شده علامه حلی هم همین را آباد کرده باشد این هم شبیه همین است سهل آباد موقعی که حالا به فرض بگوییم که موات هم بوده در زمانی که سهل بن یسع آمده آن را آباد کرده آن این شکلی بوده اما قبل از آن به این شکل نبوده بنابراین اینکه ما بخواهیم خراج را از معنای خودش خارج کنیم بگوییم مراد از این خراج به عنوان زکات می گرفتند و امثال اینها این هیچ وجهی به نظر نمی رسد داشته باشد همچینین در بعضی روایتهای دیگر ایشان بله مثلاً صحیحه رفاعه می گوید عَنْ رِفَاعَةَ بْنِ مُوسَى عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ يَرِثُ الْأَرْضَ أَوْ يَشْتَرِيهَا فَيُؤَدِّي خَرَاجَهَا إِلَى السُّلْطَانِ هَلْ عَلَيْهِ عُشْرٌ قَالَ لَا»[6].
ایشان (اقای منتظری) می گوید «و لعلّ الارث و الاشتراء يستفاد منهما عدم كون الأرض أرض خراج، فانّها ملك للمسلمين و لا تورث و لاتباع. فالخراج في الحديث أيضا يراد به الزكاة، فلا تجب اعادتها»خب این خیلی عجیب است ایشان روایتهای بحث را می بیند در مورد ارض خراجی یکی از بحثهای جدی مطلب است که فروش او جایز هست یا فروش او جایز نیست خریدش از روایت استفاده می شود که اینکه که می گوید به ارث می رسیده با وجودی که جمع بین روایتهایش این است که خرید و فروش می شده و خرید و فروش او هم صحیح است ولی در واقع رقبه خرید و فروش نمی شده آن چیزی که خرید و فروش می شده آن منافعش خرید و فروش می شده به تعبیر دیگر خرید و فروش می شده بما علیه من الخراج با حفظ خراجیه بودنش مثل فرض کنید الان زمینهای اوقافی می گویند زمینهای اوقافی را اگر بخرید معنای زمین اوقافی بخریم یعنی چه یعنی اینکه آن به اصطلاح حق یک نوع اختصاصی که این زمینهای اوقافی هست او را بخریم ساختمانهای او را بخریم بالاخره وقتی می گوییم ارض خراجی را بخریم خود همین موضوع را که ارض خراجی قرار دادیم خریدن آن هم متناسب با او هست شما نگویید ظاهر خریدن یعنی خریدن زمین نه خریدن زمین خراجی با خریدن زمینی که قید ندارد فرق دارد اگر می گفتند این زمین هیچ قیدی نداشت خب بگویید که ظاهرش این است که رقبة الارض، مشتریٰ هست و مورد معامله هست ولی می گوید زمین خراجی را یُعدي خراجها الی السلطان و از همین که یُعدي خراجها الی السلطان و از همین که یعدی خراجها الی السلطان یعنی این زمین، زمین خراجیه است اینکه به اصطلاح به ارث رسیده یا اشتراء قرار گرفته این دلیل بر این نیست که مراد از خراج ، زکات است و امثال اینها این عرض کردم روایتهایی خیلی زیاد مثلاً کسی ببیند مطلب برای او کاملاً واضح است جمع بین روایتهای خرید و فروش ارض خراج هم به نظرم ساده است مجموعه روایتهایش به وضوح از آن استفاده می شود که خریدن ارض خراج خریدن ارض خراج به شرطی که این خریدن منشا از بین رفتن خراج نشود جایز است حالا یا چون تعهدی که شخص می دهد که خراج را بپردازد یا اینکه خارجاً خراجش یعنی به هر حال این مقدار که در معامله به خراجیه بودن و لزوم پرداخت ارض خراج تصریح بشود اینکه الان بگویند زمین وقفی را در صورتی شما می توانید بخرید که در ضمن زمین بگویید که حتماً حق الوصف باید ادا بشود صحیح است خریده بشود این شبیه این است شرط بین روایتهایش از آن به راحتی این مطلب استفاده می شود البته چون خراج اصلش مال یک نوع جزیه ای بوده که بر اهل ذمه بسته شده بوده یک نوع سنگینی داشته این که در بعضی روایتها هست ائمه علیهم السلام از اینکه ارض خراج در اختیار داشتند ضیق النفس بودند و سختشان بوده یا در بعضی روایات هست که خرید زمین خراجیه اشکال ندارد مگر اینکه شما خجالت بکشید یعنی سختتان باشد که آن استثنایی است که ذاتاً اشکال ندارد ولی خارجاً چون زمین خراجیه را که بخرید باید خراجش را بپردازیداین یک نوع عیبناکی است یک عبیب برای شما هست که باید کان جزیه بپردازید و اینها اگر این جزیه پرداختن برای شما سخت نیست بخرید یعنی الا آن برای این است که مشکل شرعی ندارد ولی مشکل به هر حال مشکل شانی دارد فرض کنید می گوید زمین وقفی را شما می توانید بخرید به شرطی که از این وقفی بودن و اینکه شما باید مثلاً با اداره اوقاف سر و کله بزنید این سختتان باشد این سختتان باشد نه این شرعاً اشکال دارد دیگر شرعاً مانعی ندارد ولی خب این اشاره به این مشکل هم می کند که احیاناً یک نوع آبروریزی هم برای خود شخص به دلیل اینکه باید خراج پرداخت کند وجود دارد همین طور روایتهای دیگری که ایشان اینجا می آورند و عرض کنم به اصطلاح آوردند خیلی روشن نیست که به چه دلیل در بعضی از روایات این احتمال را مطرح می کنند که مراد از خراج زکات هست که به عنوان خراج اخذ می شود من هیچ شاهدی ندیدم برای اینکه خراج را که اخذ می کردند زکات را به عنوان خراج اخذ کرده باشند این روایات که چیزی از آن درنمی آید
حالا عرض کنم خدمت شما من به نظرم رسید که این کتاب آقای مدرسی را کتاب خیلی سودمندی است بعضی نکات یک مروری روی بعضی از نکاتش بکنم و در حاشیه آن بعضی از مطالب عرض بکنم این چکیده ای از بعضی از بحثهایش را داشته باشم خوب است خب ایشان یک بحثی را در مورد مفتوح عنوة دنبال کردند و اینکه اراضی مفتوح عنوة چه حکمی دارد و امثال اینها هم در بحثهای مفتوح عنوة کبروی بحثهایی دارد که نظریه فقها در مورد ارضهای مفتوح عنوة به چه شکلهایی هست آیا در ارض مفتوح عنوة ملک مسلمانها هست نیست حق تقسیم امام، والی داشته با نداشته آن بحثهای را مطرح می کنند ولی یک نکته ای را ایشان متذکر می شود که یک نکته درستی هم هست آن این است که ارض عراق خارجاً اولاً مفتوح عنوة تلقی می شده ثانیاً از ارض عراق تقسیم نشده بوده بین غنانمین چون مجاهدینی که یک غنیمتی به آنها می رسد آن غنائم را تقسیم می کردند ولی ارض عراق قسمت نشده یعنی لااقل چیز اصلی از عراق قسمت نشده و اگر حالا بعضی قسمتهای خاصی ممکن است کسی ادعا بکند که قسمت شده باشد یک حرف دیگر است ولی کلیتاً عراق قسمت نشده بوده حالا اینکه قسمت فیء مسلمین بعضیها در فیء مسلمین بودن ارض مفتوح عنوة یک قیدی و قیوداتی شرط می کردند یکی اینکه مثلاً آن جهاد به اذن امام انجام شده باشد و این و الا اگر جهاد به اذن امام انجام نشده باشد این جز انفال هست و ملک الامام است نه ملک المسلمین مثلاً یک همچین قیدی زدند یا قیود دیگری که زده شده. از روایات این مطلب روشن استفاده می شود که ارض عراق را ؟؟؟ فیء للمسلمین تعیین کرده حالا یا از این باب است که در مفتوح عنوة اذن امام کبرویاً شرط نیست یا اگر هم کبرویاً شرط باشد اذن امام حاصل بوده که قبلاً هم اشاره کرده حالا بعضی ادعا می کنند که اصلاً فتوحات با مشاوره حضرت علی انجام گرفته نمی دانم حضرت صلاح دید حالا آن یک احتمال حتی بعضیها می گویند امام حسن و امام حسین هم شرکت می کردند نمی خواهم اینها را اثبات کنم ولی یک احتمال دیگر که ایشان ذکر نکرده آن این است که ما بگوییم که امضا فتوحات بعد از فتح توسط امام کافی است برای اینکه آن شرط فیء المسلمین بودن تحقق پیدا کند لازم نیست که حین الفتح صدور آن جهاد چیزی که به نام جهاد بوده و فتحی که انجام بوده به اذن امام باشد بعداً اگر امامی را تایید کند همین را کفایت می کند و برخورد امام علی علیه السلام و امیرالمومنین با فتوحات قبل از خودش که همان وضعیت حقوقی که برای آن زمینها بوده آن را استمرار بخشیده او را به عنوان تایید آن فتوحات بگیریم علی ای تقدیر یا کبرویا یا صغرویا یا اصلاً شرط نبوده اذن امام یا اگر شرط بوده این اذن امام یا حین الفتح حاصل بوده یا بعدا حاصل شده اینها خیلی برای ما مهم نیست که بخواهیم این بحث را مطرح کنیم آن چیزی که مطرح است اینکه خارجاً ارض عراق و سواد به اصطلاح فقها جز ارض مفتوح عنوة است و ملک مشترک مسلمین در روایات دانسته شده خب این یک نکته.
حالا یکی از شرائط اینکه ملک مسلمین هست این هست که در حین فتح آباد باشد موات نباشد این که ارض عراق را ملک مسلمین قرار داده روایات این از آن استفاده می شود لااقل عمده عراق، آباد بوده به طوری که می شده بگوید ارض السواد ملک للمسلمین به نحو مطلق و این عرض کنم خدمت شما ممکن است مثلاً بعضی از قسمتهای خاصی از ارض سواد آباد نبوده بعضیها بعضی مناطق را استثنا کردند گفتند منطقه بصره آباد نبوده منطقه حیره و الیس نمی دانم تلفظ من می گوید همچنین منطقه حیره و الیس و بانقیا نمی دانم تلفظ درست دارم می کنم یا نه و بنابر روایتی عین التمر نیز از مناطق عهد بوده است به منطقه حیره و الیس و بانقیا امثال اینها این همچین چیزهایی دارد
در این کتاب آمده است: «و همچنین منطقه حیره و الیس و بانقیا و بنابر روایتی عین التمر نیز از مناطق عهد بوده است».
این جا یک نکته ای عرض بکنم بعضیها استدلال کردند به روایت ابی الربیع شامی به روایت ابی الربیع شامی استدلال کردند که بعضی از زمینهای عراق لااقل زمینهایی بودند که به وسیله قرارداد صلح، در اختیار مسلمانها قرار گرفته و در قرارداد صلح مالکیت مالکان اصلی برای آنها محفوظ مانده روایت ابو الربیع شامی همان روایتی بود که قبلاً خواندم و در کلاسهای راهنما با دوستانی که بودیم در موردشان گفتگو کردیم
«رُوِيَ عَنْ أَبِي الرَّبِيعِ الشَّامِي عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لا يَشْتَرِي مِنْ أَرَاضِي أَهْلِ السَّوَادِ شَيْئاً إِلَّا مَنْ كَانَتْ لَهُ ذِمَّةٌ فَإِنَّمَا هِيَ فَيْءٌ لِلْمُسْلِمِين»[7]
الان دیگر وقت گذشته من فردا چکیده بحثی که نمی خواهم وارد بحث تفصیلی این روایت بشوم اشاره اجمالی چون این روایت استدلالی که به این روایت شده به این زمینهای لااقل از این استثنا استفاده می شود که بعضی از زمینهای عراق زمینهایی صلحی بوده اند که در قرارداد صلح مالکیت مالک اصلی نسبت به این زمین حفظ شده بوده قرارداد صلح بر اساس به رسمیت شناخت مالکیت آن مالکین اصلی بوده و اینها کان ملک آن مالکین اصلی است بنابراین شما می توانید آن را بخرید اینجا در روایت ابو الربیع شامی هم یک سری صحبتهای سندی هست هم صحبتهای مفادی من فردا چکیده مجموع مطالبی که آقایان بحثها را عرض کردم آدرسهایش را دادم ده دوازده تا منبع که منابع اصلی که این بحثها را کرده بودند عرض کردم من چکیده بحثهایی که آقایان در اینجا مطرح کردند جلسه آینده به آن اشاره خواهم کردم و اینکه به آن روایت نمی شود تمسک کرد و به خاطر به هر حال مشکل هم مشکل سندی هم مشکل دلالی اینها را یک اشاره اجمالی در جلسه آینده به آن خواهم کرد
و صلی الله علی سیدنا و نبینا محمد و آل محمد .