دانلود فایل صوتی Feghh120-14040224 Feghh120-14040224
دانلود متن خام Feghh 120-14040224 Feghh 120-14040224
دانلود متن تقریر Feghh 120-14040224 Feghh 120-14040224

فهرست مطالب

جلسه 120 – چهارشنبه 1404/02/24 – استثناء مئونه در زکات /زکات

پخش صوت

Feghh120-14040224

درس خارج فقه استاد معظم آقای حاج سید محمدجواد شبیری

14040224

شماره جلسه: 120

مقرر: امیر حقیقی

 

موضوع: زکات/استثناء مئونه در زکات/ استثناء خراج / بررسی روایات / روایت ابی الربیع شامی

أعوذ باللّه من الشیطان الرجیم. بسم ‌اللّه الرحمن الرحیم، و به نستعین؛ إنّه خیر ناصر و معین. الحمد للّه ربّ العالمین، و صلّی اللّه علی سیّدنا و نبیّنا محمّد و آله الطاهرین، و اللعن علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین.

استدلال به روایت ابی الریبع شامی بر ملکیّت مالکان اصلی نسبت به ارض سواد

برخی با تمسک به روایت ابی الربیع شامی بیان کرده‌اند که قسمتی از ارض سواد، اراضی صلح بوده؛ به نحوی که ملکیّت مالکین اصلی در این اراضی به رسمیت شناخته شده است. این روایت به شرح زیر است: «عَنْهُ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ خَالِدِ بْنِ جَرِيرٍ عَنْ أَبِي الرَّبِيعِ الشَّامِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: لَا تَشْتَرِ مِنْ أَرْضِ السَّوَادِ شَيْئاً إِلَّا مَنْ كَانَتْ لَهُ ذِمَّةٌ فَإِنَّمَا هُوَ فَيْ‏ءٌ لِلْمُسْلِمِينَ»[1]. بیان شد که در رابطه با این روایت باید یک بحث سندی و یک بحث دلالی مطرح کرد. بحث سندی در جلسه گذشته بیان شد. در این روایت نسخه بدل‌های مختلفی دارد و تفاسیر بسیار متعدّدی در رابطه با معنای این روایت در کلمات علما وارد شده است. آدرس این مباحث در کلمات علما در جلسات پیشین ذکر شد.

ذکر سه مساله

سه مساله در این روایت باید مورد توجه قرار گیرد:

مساله اول: نسخه‌های روایت

این روایت سه نسخه اصلی دارد ۱. «لا تشتر» یا «لا تشتری» به صیغه مخاطب مفرد که اولی نهی و دومی نیز نهی به لسان نفی است. در نسخه تهذیب «لا تشتر» وارد شده است[2]. ۲. «لا یشتری» در تهذیب که ممکن است به صیغه معلوم یا مجهول باشد. ۳. «لا تشتروا»: در وافی این نسخه بیان شده است. شیخ طوسی در خلاف نیز این نسخه را ذکر کرده است. البته ما نسخ مختلف کتب اربعه در این مورد را بررسی نکردیم.

مساله دوم: مراد از «من کانت له ذمّة»

باید بررسی شود در تعبیر «من کانت له ذمّة» مراد چیست؟ اول: به معنای «اهل ذمّه» است. دوم: کسی که متعهّد شده خراج را بپردازد. یعنی متعهّد و ملتزم به پرداخت خراج شده و یا خارجا خراج را پرداخت می‌کند. بر این اساس، ذمّه به معنای تعهّد است. سوم: کسی که دارای قراردادی است که مالکیّت زمین بر اساس آن قرارداد برای وی به رسمیت شناخته شده است.

مساله سوم: وصف «من کانت له ذمّة» برای مشتری یا بایع

نکته دیگر که نیازمند بحث است آنکه موصول در تعبیر «من کانت له ذمّة» وصف مشتری است یا بایع.

مناقشه در استدلال مزبور

استدلال مزبور مبتنی بر چند مقدمه است: اول: آنکه ذمه به معنی قرارداد صلح، و تعبیر «له ذمّة» به معنی به رسمیت شناختن مالکیت مالک اصلی باشد. دوم: موصول در تعبیر «من کانت له ذمّة» به بایع اشاره داشته باشد. این تاویل بر خلاف ظاهر است، و روایت شریفه هیچ ظهوری در این معنی ندارد. عجیب است که بدون دلیل قابل توجهی چنین معنایی برای روایت بیان شده است. اما در مورد مقدمه دوم، برای آنکه موصول به بایع اشاره داشته باشد یا باید حرف جرّ «مِن» در تقدیر باشد و عبارت بدین معنی باشد: «ممّن کانت له ذمّة». اگر منصوب به نزع خافض هم باشد، در هر صورت حرف جرّی در تقدیر دارد و خلاف ظاهر به شمار می‌رود. اما در مورد مقدمه اول، در روایات زیادی وارد شده که خرید ارض خراج تنها در صورتی جایز است که در قرارداد خرید، پرداخت خراج به عهده فروشنده گذاشته شود، و فروشنده هم چنین امری را پذیرفته و چنین تعهّدی را به عهده گرفته باشد، یا آنکه التزام عملی به پرداخت خراج داشته باشد. معنای دیگر «ذمه» آن است که به اهل ذمه اشاره داشته باشد. البته تمامی این معانی بر تمامی نسخ منطبق نیست؛ بلکه هر احتمال در معنای عبارت بنا بر یک نسخه است. مثلا یک احتمال آن است که نسخه «لا یشتری» صحیح باشد که در این صورت، اسم موصول «من» فاعل آن خواهد بود. یعنی معامله ارض سواد صحیح نیست مگر آنکه مشتری خود از اهل ذمه باشد. توضیح آنکه ارض سواد در دست اهل ذمه باقی مانده است. عمده مالکین ارض سواد، زرتشتی‌ها بوده‌اند که اهل ایران بوده یا ملحق به ایران به شمار می‌رفتند؛ چرا که دست کم بخش‌هایی از آن به حکومت ایران باج می‌دادند. قسمت‌هایی از عراق، مرکز حکومت ساسانی بوده است. تیسفون که مرکز حکومت ساسانی است در مدائن است، و ممکن است بخش‌هایی از آن هم به حکومت ساسانی باج می‌دادند. غرض آنکه عمده عراق زرتشتی بوده‌اند که از اهل ذمه تلقی می‌شوند. زرتشت بنابر تحقیق از اهل کتاب نیستند ولی به آنها ملحق می‌شوند، و یک فرد تنزیلی از اهل کتاب به شمار می‌روند. این قوم بر اساس برخی روایات دارای پیامبر و کتاب بوده‌اند ولی به سبب عدم برخورد مناسب با نبی و به قتل رساندن وی و از بین بردن کتابش، از اهل کتاب به شمار نمی‌روند، ولی از آن رو که در زمان گذشته پیامبر و کتابی داشته‌اند از اهل کتاب تلقی شده‌اند: «وَ الْمَجُوسُ تُؤْخَذُ مِنْهُمُ الْجِزْيَةُ لِأَنَّ النَّبِيَّ ص قَالَ سُنُّوا بِهِمْ سُنَّةَ أَهْلِ الْكِتَابِ وَ كَانَ لَهُمْ نَبِيٌّ اسْمُهُ دَامَسْبُ فَقَتَلُوهُ وَ كِتَابٌ يُقَالُ لَهُ جَامَاسْبُ كَانَ يَقَعُ فِي‏ اثْنَيْ عَشَرَ أَلْفَ جِلْدِ ثَوْرٍ فَحَرَّقُوه‏»[3]. حاصل آنکه این احتمال که اسم موصول در روایت ابی الربیع شامی، فاعل باشد همانطور که مرحوم محمد تقی مجلسی بیان کرده احتمال قابل توجهی است. بر این اساس، معنای روایت آن است که خرید زمین‌های خراجی تنها برای اهل ذمه جایز است. علت این مساله آن است که اگر مسلمانان چنین زمینی را خریداری می‌کردند، در عمل خراج پرداخت نمی‌کردند. البته این امر منافات با بعضی روایات ندارد که دال بر آن است که اگر خریدار مسلمان بپذیرد که خراج را بپردازد و به عهد خود پای‌بند باشد، خرید برای او جایز باشد. ولی متعارف آن بوده که اگر شخص مسلمانی زمین را خریداری می‌کرده حاضر نبوده خراج را پرداخت کند. از این رو بیان شده که اگر خریدار از اهل ذمه باشد خرید برای او جایز است؛ چرا که با خرید چنین شخصی، وضعیت خراج زمین تغییر نمی‌کند.

تعبیر «من له ذمّة» در سایر روایات

مناسب است تعبیر «من له ذمّة» در باقی روایات دنبال شود تا حاصل‌کردن معنای روشنی برای این تعبیر آسانتر گردد. به نظر می‌رسد این تعبیر یا در مورد مطلق اهل ذمه است، و یا در خصوص اهل ذمه‌ای است که به ذمه و پیمان خود پایدار بوده و بدان عمل کرده‌اند. ما با یک فحص مختصر چند روایت یافتیم:

روایت اول

«عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِنَّ أَهْلَ الْكِتَابِ وَ جَمِيعَ مَنْ لَهُ ذِمَّةٌ إِذَا أَسْلَمَ أَحَدُ الزَّوْجَيْنِ فَهُمَا عَلَى نِكَاحِهِمَا وَ لَيْسَ لَهُ أَنْ يُخْرِجَهَا مِنْ دَارِ الْإِسْلَامِ إِلَى غَيْرِهَا وَ لَا يَبِيتَ مَعَهَا وَ لَكِنَّهُ يَأْتِيهَا بِالنَّهَارِ فَأَمَّا الْمُشْرِكُونَ مِثْلُ مُشْرِكِي الْعَرَبِ وَ غَيْرِهِمْ فَهُمْ عَلَى نِكَاحِهِمْ إِلَى انْقِضَاءِ الْعِدَّةِ فَإِنْ أَسْلَمَتِ الْمَرْأَةُ ثُمَّ أَسْلَمَ الرَّجُلُ قَبْلَ انْقِضَاءِ عِدَّتِهَا فَهِيَ امْرَأَتُهُ وَ إِنْ لَمْ يُسْلِمْ إِلَّا بَعْدَ انْقِضَاءِ الْعِدَّةِ فَقَدْ بَانَتْ مِنْهُ وَ لَا سَبِيلَ لَهُ عَلَيْهَا وَ كَذَلِكَ جَمِيعُ مَنْ لَا ذِمَّةَ لَهُ وَ لَا يَنْبَغِي لِلْمُسْلِمِ أَنْ يَتَزَوَّجَ يَهُودِيَّةً وَ لَا نَصْرَانِيَّةً وَ هُوَ يَجِدُ مُسْلِمَةً حُرَّةً أَوْ أَمَة»[4]. ظاهرا در تعبیر «إِنَّ أَهْلَ الْكِتَابِ وَ جَمِيعَ مَنْ لَهُ ذِمَّةٌ» بخش اول به اهل کتاب اشاره دارد و مراد از تعبیر «جمیع من له ذمّة» زرتشتیان هستند، که به معنی افرادی از زرتشت است که بالفعل به ذمه پای‌بند هستند یا آنکه مطلق اهل ذمه اراده شده است. عبارتی از ابن جنید وارد شده که با توجه به آن عبارت، دو احتمالی که در مورد «من له ذمّة» بیان شد (مطلق اهل ذمه یا خصوص افراد پای‌بند به پیمان) روشن‌تر می‌شود: «المملوك إذا أعتقه ذمّي أو مسلم فإن أدّى الجزية صارت له ذمّة»[5]. نسبت به خود مملوک در مورد احکام مربوط به مالکیّت، احکام اسلام و اهل ذمه بر او بار نمی‌رود؛ چرا که خودش از اساس مالک نیست. اهل ذمه به کسانی اطلاق می‌شود که مالکیّت آنها نسبت به آنچه دارند به رسمیت شناخته شده است، در حالی که مملوک مالک نیست. در این عبارت فرض آن است که مملوک خودش اهل کتاب است. چنین شخصی برای آنکه اهل ذمه شود، باید به شرایط ذمه پای‌بند باشد.

روایت دوم

در روایتی وارد شده است: «وَ فِي رِوَايَةِ عَلِيِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَبِلَ الْجِزْيَةَ مِنْ أَهْلِ الذِّمَّةِ عَلَى أَنْ لَا يَأْكُلُوا الرِّبَا وَ لَا يَأْكُلُوا لَحْمَ الْخِنْزِيرِ وَ لَا يَنْكِحُوا الْأَخَوَاتِ وَ لَا بَنَاتِ الْأَخِ وَ لَا بَنَاتِ الْأُخْتِ فَمَنْ فَعَلَ ذَلِكَ مِنْهُمْ فَقَدْ بَرِئَتْ مِنْهُ ذِمَّةُ اللَّهِ وَ ذِمَّةُ رَسُولِهِ ص وَ قَالَ لَيْسَتْ لَهُمُ الْيَوْمَ ذِمَّةٌ»[6]. «بنات الأخ»: مرحوم مدرس در مکررات آورده است: اگر واژه‌ای با «ات» جمع بسته شده باشد ولی صیغه آن تغییر کرده باشد، برخی احکام جمع مکسّر و برخی دیگر احکام جمع سالم را بر آن بار کرده‌اند. بر اساس این روایت مراد از اهل ذمه، کسی است که بالفعل هم اهل ذمه باشد و به عهد اهل ذمه عمل کند.

روایت سوم

«وَ رَوَى فُضَيْلُ بْنُ عُثْمَانَ الْأَعْوَرُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ: مَا مِنْ مَوْلُودٍ يُولَدُ إِلَّا عَلَى الْفِطْرَةِ فَأَبَوَاهُ اللَّذَانِ يُهَوِّدَانِهِ وَ يُنَصِّرَانِهِ وَ يُمَجِّسَانِهِ وَ إِنَّمَا أَعْطَى رَسُولُ اللَّهِ ص الذِّمَّةَ وَ قَبِلَ الْجِزْيَةَ عَنْ رُءُوسِ أُولَئِكَ بِأَعْيَانِهِمْ عَلَى أَنْ لَا يُهَوِّدُوا أَوْلَادَهُمْ وَ لَا يُنَصِّرُوا وَ أَمَّا أَوْلَادُ أَهْلِ الذِّمَّةِ الْيَوْمَ فَلَا ذِمَّةَ لَهُم‏»[7]. اهل ذمّه واقعی کسانی هستند که خدا و رسولش آنها را در پناه خود قرار داده و مال و جان آنها را به سبب این ذمّه محترم شمرده است. یعنی «الذین لهم ذمّة من الله و رسوله فی حقن الدماء و الاموال». تعبیر «لا ذمّة لهم» بدین معنی است که این فرقه از آن رو که به پیمان خود وفادار نبوده از پناه مسلمانی خارج شده‌اند. البته هرچند این گروه حقیقتا از اهل ذمه نیستند ولی با آنها معامله اهل ذمه می‌شده، و آنطور نبوده که هرکس هرگونه تعرضی خواسته به آنها داشته باشد. یعنی این گروه در واقع اهل ذمه نیستند ولی شارع مقدس به جهت حفظ نظام اسلامی و دوری جامعه از تشتّت و پراکندگی با آنها معامله اهل ذمه کرده باشد؛ همانطور که مثلا در برخی نقل‌ها حکایت شده: «ایاک و تهریش الاسواق»: یعنی از ملتهب کردن بازار بپرهیزید. آرامش جامعه به آرامش اقتصادی است که با آرامش بازار محقق می‌شود.

نتیجه‌گیری

حاصل آنکه تعبیر «من کانت له ذمّة» به معنی مطلق اهل ذمه یا خصوص کسانی است که به قرارداد ذمه پای‌بند بوده‌اند. ما در غیر این مورد، چنین تعبیری در روایات نیافتیم. اگر مراد، همان تعهّد اهل ذمّه باشد، نحوه تعهّد لازم نیست ذکر شود، بلکه می‌توان بحث را به اطلاقش واگذار کرد. گاهی حذف متعلق دال بر عموم است، ولی چنین فرضی در محل بحث مراد نیست. یعنی مراد آن نیست که هر کس هر تعهّدی داشته باشد و متعهّد به، هرچه باشد حکم مزبور در حق او جاری است؛ بلکه یک تعهّد خاص اراده شده است. اینکه تعهّدی در روایت ذکر نشده ظاهر در آن است که به همان معهود اشاره داشته باشد. بنابراین، مراد همان اهل ذمه معهود است. البته استدلالی که به روایت ابی الربیع شامی شده -بر به رسمیت‌شناختن ملکیّت مالکان اصلی- نیز قابل تقریب است؛ بدین بیان که تناسبات حکم و موضوع اقتضا دارد که بر اساس «لا بیع إلّا فی ملک» تنها بیع مالی که شخص، مالک آن باشد جایز باشد. بنابراین، در روایت ابی الربیع شامی به همین تناسبات حکم و موضوع اعتماد شده و متعلّق ذمّه حذف شده است؛ بنابراین، معنای ذمّه: به رسمیت‌شناختن مالکیّت مالکان نسبت به زمین است. تصور ما آن است که احتمال قبل روشن‌تر است. یعنی: اینکه متعلّق ذمّه حذف شده و کیفیت آن بیان نشده، به جهت اعتماد به معهود است. این احتمال قوی‌تر از اعتماد به تناسبات حکم و موضوع است که بیان شد. حاصل آنکه این روایت اگر ظهور در آن نداشته باشد که تعبیر «من کانت له ذمّة» به معنی اهل ذمه است، دست کم اجمال دارد. اینکه از تعبیر «من کانت له ذمّة» آن مطلب استظهار شود بسیار مشکل است.

روایت چهارشنبه‌ای

تعبیری در السنه معروف است که «شیعتنا خلقوا من فاضل طینتنا یفرحون لفرحنا و یحزنون لحزننا». چنین تعبیری در هیچ روایتی وارد نشده است. این تعبیر از تلفیق چند روایت به وجود آمده است. به جای تعبیر «یفرحون لفرحنا و یحزنون لحزننا» چنین تعبیری در روایت آمده است: «حَدَّثَنَا إِبْرَاهِيمُ بْنُ هَاشِمٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَيْفٍ عَنْ أَبِيهِ قَالَ حَدَّثَنِي عَبْدُ الْكَرِيمِ بْنُ عَمْرٍو عَنْ أَبِي الرَّبِيعِ الشَّامِيِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع بَلَغَنِي عَنْ عَمْرِو بْنِ إِسْحَاقَ حَدِيثٌ فَقَالَ إِعْرِضْهُ. قَالَ دَخَلَ عَلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع فَرَأَى صُفْرَةً فِي وَجْهِهِ، قَالَ: مَا هَذِهِ الصُّفْرَةُ؟ فَذَكَرَ وَجَعاً بِهِ. فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ ع إِنَّا لَنَفْرَحُ لِفَرَحِكُمْ وَ نَحْزَنُ لِحُزْنِكُمْ وَ نَمْرَضُ لِمَرَضِكُمْ وَ نَدْعُو لَكُمْ فَتَدْعُونَ فَنُؤَمِّنُ. قَالَ عَمْرٌو: قَدْ عَرَفْتُ مَا قُلْتَ وَ لَكِنْ كَيْفَ نَدْعُو فَتُؤَمِّنُ؟ فَقَالَ: إِنَّا سَوَاءٌ عَلَيْنَا الْبَادِي وَ الْحَاضِرُ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع صَدَقَ عَمْرٌو»[8]. «فَرَأَى صُفْرَةً»: یعنی امیرالمومنین علیه السلام یک زردی در صورت ابواسحاق مشاهده می‌کند. «فَنُؤَمِّنُ»: یعنی دعای شما را آمین می‌گوییم. «بَلَغَنِي عَنْ عَمْرِو بْنِ إِسْحَاقَ حَدِيثٌ»: آیت الله والد بیان کرده‌اند واژه «بلوغ» به معنی هر نوع بلوغ و لو از طریق غیرمعتبر نیست. بلکه به معنی بلوغ از طریق معتبر است. ایشان قرائنی بر این مطلب ذکر کرده‌اند. لحن این روایت نیز می‌تواند مویّد دیگری بر سخن ایشان باشد. اینکه عمرو بن اسحاق مطلب مزبور را نقل کرده مفروغ عنه است. بحث آن است که آیا نقلش معتبر است یا اعتبار ندارد. البته طریق معتبر منافات با مطابق‌نبودن حدیث با واقع ندارد. مهم آن است که از طریق معتبر به دست آمده باشد. ممکن است اشکالی به ذهن برسد که برخی شیعیان مریض و برخی سالم، برخی خوشحال و برخی دیگری ناراحت هستند؛ پس چگونه ممکن است همزمان تمامی این حالات در ایشان محقق شود. پاسخ آن است که ائمه با مقام جمع الجمعی که دارند حالات مختلف را در خود جمع می‌کنند.  

1 تهذیب الاحکام، شیخ طوسی، ج7، ص147.
2 تهذیب الاحکام، شیخ طوسی، ج7، ص147.
3 من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق، ج2، ص54.
4 الکافی، محمد بن یعقوب کلینی، ج10، ص662.
5 مجموعة فتاوى ابن جنيد، ص: 165‌
6 من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق، ج2، ص50 ؛ تهذیب الاحکام، ج6، ص158 ؛ و ج7، ص301 ؛ علل الشرائع، ج‏2، ص: 376، رقم۳
7 من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق، ج2، ص49 ؛ علل الشرائع، ج‏2، ص: 376
8 بصائر الدرجات، محمد بن حسن صفار، ج1، ص260.

 

درس خارج فقه استاد معظم آقای حاج سید محمد جواد شبیری

بحث: زکات/استثناء مئونه در زکات

1404.02.24

متن خام

جلسه 120

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین انه خیر ناصر و معین الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا محمد و آله الطاهرین و اللعن علی اعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یوم الدین

بحث سر این بود که بعضیها با تمسک به روایت ابو الربیع الشامی که در این روایت از بین سواد استثنا شده الا من کانت له ذمةٌ به این روایت استناد کردند که بعضی از ارض سواد اراضی صلحیه ای هستند که در قرار داد صلحش ملکیت این اراضی برای مالکین به رسمیت شناخته شده عرض شد که اینجا دو مرحله در مورد این روایت هست یک مرحله بحث در مورد سندش که خب جلسه قبل صحبت کردیم حالا من به تناسب آن مرحله سندی یک روایتی هم به واسطه امروز روز چهارشنبه هم هست از ابو الربیع الشامی یادداشت کردم آن را آخر جلسه می خوانم

یک بحث، یک بحث متنی هست که مثلاً این روایت ناظر به آن مطلبی که آقایان می گویند هست یا نیست این روایت اولاً نسخه بدلهای مختلفی دارد و تفسیرهای بسیار متنوعی در مورد این روایت در کلمات آقایان شده که من عمده آدرسهایش را در آن جلسه دادم جایی که بحث نسبتاً قابل توجهی دارند را در آن جلسه دادم. این روایت سه تا نسخه اصلی دارد یکی اینکه لاتشتر به صیغه مخاطب یا لاتشتری آن خیلی تفاوت ندارد که نهی باشد یا نفی ای باشد که به لسان نهی بشود ولی مخاطب مفرد که این در نسخه تهذیب لاتشتر است یکی لایشتری هست که در تهذیب لایشتری هست حالا یَشتری یُشتریٰ چطوری خوانده بشود این هم دو تا نسخه. یک نسخه لاتشتروا هست لاتشتروا را در وافی و اینها نقل کردند نسخ معتبر کتاب اربعه در مورد آنها را نمی دانم هست نیست اینها دنبال نکردم ولی در خلاف، لاتشتروا نقل کرده شیخ طوسی در خلاف لاتشتروا آورده این که به هر حال این سه تا نسخه اصلی در این مورد هست این یک مرحله.

یک مرحله دیگر اینکه من کانت له ذمةٌ مراد از این شخص کیست کانت له ذمةٌ به چه معناست ذمه اینجا به چه معناست محور بحث این است که ذمه به چه معناست معانی مختلف در موردش شده است یک معنا بعضیها گفتند مراد از من کانت له ذمةٌ یعنی اهل ذمه یک. یکی این که من کانت له ذمةٌ یعنی کسی که پیمان دارد یعنی عهد دارد حالا یا ملتزم شده در قرارداد که خراج بپردازد یا اینکه وقتی خارجاً تعهد خارجی دارد به اینکه خراج را می پردازد یعنی کسی که نسبت به پرداخت خراج التزام دارد و خارجاً خراج را می دهد ذمه به معنای تعهد و حالا یا ملتزم شده یا واقعاً خارجاً می دهد این هم یک طور یک طور دیگر اینکه ذمه همین معنایی که آقایان کردند یعنی کسی که قراردادی دارد که در این قرارداد مالکیت زمین برای او به رسمیت شناخته شده این سه معنا هم در مورد ذمه الان یادم رفته برای دیگری غیر از این سه تا در کلمات آقایان هست یا نیست یادم نمی آید ولی ذمه از خود هر بعضی از این معانی که می گویم خودش چند تا معناست ولی سه معنای رئیسی در مورد ذمه هست

یک نکته ی دیگری هم که اینجا هست آن این است که من کانت له ذمةٌ وصف مشتری است یا وصف بایع است من کانت له ذمةٌ مشتری است یا بایع چون لاتشتر این در واقع در مورد کدامشان هست استدلالی که این آقایان کردند مبتنی بر چند تا مقدمه است مبتنی بر این است که ما ذمه را به معنای قرار داد صلح بگیریم یک. آن هم له ذمةٌ یعنی در قرارداد صلح برای او مالکیتش به رسمیت شناخته شده باشد به این معنا له ذمة را معنا کنیم و من کان له ذمةٌ را هم بایع بگیریم یعنی در واقع می خواهد این روایت این بگوید که شما از ارض صلح نمی توانید بخرید به دلیل اینکه این ارض صلح فیء مسلمین است مگر در بعضی از موارد که فیء مسلمین نیست ملک شخصی است آن مواردی که بایع شما کسی بوده که له ذمةٌ حالا یا بایع اولیه یعنی کسی که دارید الان از او می خرید خود آن یا اجدادشان یا آن منتقل عنهش را یعنی اول اولش در هنگام فتح کسی بوده است که در قرارداد صلح با آن مالکیتشان را به رسمیت شناخته شده باشد ولی هیچ ظهوری این عبارت در این معنا اصلاً ندارد بعضی آقایان هم همین طور بدون ذکر دلیل قابل توجه این طور معنا کردند و اینها این اصلاً درست نیست که همه اینها خلاف اصل است اینکه اینجا ما اصلاً «من» بخواهیم در تقدیر بگیریم نمی دانم ارض بخواهیم چون برای اینکه معنایش بایع باشد یا باید من در تقدیر بگیریم لاتشنر مثلاً من ارض سواد الا من کانت له ذمةٌ بگوییم الا مِن مَن له ذمةٌ الا مِن مَن له ذمةٌ یعنی او را به بایع برگردانیم به تعبیر دیگر حالا بفرمایید تقدیر مِن ممکن است البته مَن کانت له ذمةٌ را مفعول دوم بگیریم از باب منصوب به نزد خافض ولی بالاخره باید یک مِنی لفظاً او معناً در تقدیر بگیریم منصوب به نزد خافض هم در واقع یک نوع حرف جری در آن مقدر هست دیگر خب اینها همه خلاف قاعده است و از آن طرف من کانت له ذمةٌ اینکه ذمه را به آن معنایی که آن آقایان معنا کردند معنا بکنیم هیچ خیلی روشن نیست ممکن است این ناظر به آن معنا باشد که روایتهای زیادی هست که در صورتی شما می توانید ارض خراج را بخرید که در قرارداد خرید پرداخت خراج را به عهده فروشنده گذاشته باشید یعنی فروشنده در قرارداد این را به عهده گرفته باشد و پذیرفته باشد و یک همچین تعهدی داشته باشد و یا خارجاً له ذمةً یعنی له التزامٌ عملیٌ به پرداخت خراج این معنا هم می تواند معنا باشد این هم یک معنا.

یک معنای دیگری که له ذمةٌ اصلاً اهل ذمه باشد و آن هم حالا این معانی مختلفی که می گویم بر همه نسخ همه معانی آن جاری نمی شود هر کدامشان بر یک معنا هست آن وقت من کانت له ذمةً آیا استثنا منقطع است متصل است احتمالات است در کلمات آقایان هم به آن اشاره شده که من نمی خواهم وارد همه احتمالات و همه تفسیر بحث بشوم ولی مثلاً لایَشتری من اهل سواد شیئاً الا من کانت لایَشتری ممکن است باشد و فاعل لایَشتری من کانت له ذمةٌ باشد یعنی از ارض سواد معامله ای در ارض سواد صحیح نیست مگر مشتری خودش از اهل ذمه باشد چون ارض سواد در اختیار اهل ذمه باقی مانده یعنی سواد عمدتاً مالکینش زرتشتیها و اینها بودند و ایرانی بودند و یا ملحق به ایرانیها بودند عراق جز باج بده نسبت به شهر مرکزی حکومت ساسانی بوده تیسفون در خود مدائن و اینها هست که در مرکز حکومت ساسانی هست و اینها حالا ممکن است قسمتهایی هم باج بده حکومت ساسانی باشند عمدتاً آن مناطق مناطق زرتشتی بودند که از اهل ذمه تلقی می شوند البته بنابر تحقیق زرتشتیها اهل کتاب نیستند ولی الحاقی اهل کتاب هستند پیغمبر در موردشان فرموده:‌ وَ الْمَجُوسُ تُؤْخَذُ مِنْهُمُ الْجِزْيَةُ لِأَنَّ النَّبِيَّ ص قَالَ سُنُّوا بِهِمْ سُنَّةَ أَهْلِ الْكِتَابِ به منزله اهل کتاب تلقی می شوند و اهل کتاب تنزیلی هستند چون در بعضی روایات هست که اصالتاً اینها کتاب داشتند ولی خیلی نسبت به نبی خود درست رفتار نکردند و نبی خود را کشتند و کتاب او را از بین بردند ولی چون از یک نوع اهل کتابی بوده اینها اهل کتاب تلقی شدند

خب عرض این معنایی که مثلاً مرحوم علامه ملا محمد تقی مجلسی کرده من کانت له ذمة فاعل قرار داده این کاملاً احتمالش هست من دنبال کردم تعبیر من کانت له ذمةٌ را این تعبیر را می خواستم دنبال کنم ببینیم جایی مشابهاتش هست که بتوانیم کمک بگیریم برای فهم این روایت. من له ذمة و امثال اینها به نظرم رسید که این یا در مورد به معنای اهل کتاب است اهل ذمه است مطلق اهل ذمه یا اهل ذمه ای که به ذمه خود پایدار بودند عمل کردند بنابراین اهل ذمه بالفعل نه آن کسی که شانیت اهل ذمه بودن را داشتند حالا من روایتهایی که این تعبیر همین طوری من یک مقداری گشتم ببینید مشکل قضیه این است که پیدا کردن روایتهایی که این تعبیر و مشابهاتش هست خیلی سخت است ولی من چند تا روایت پیدا کردم می خوانم یکی روایت محمد بن مسلم

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِنَّ أَهْلَ الْكِتَابِ وَ جَمِيعَ مَنْ لَهُ ذِمَّةٌ إِذَا أَسْلَمَ أَحَدُ الزَّوْجَيْنِ فَهُمَا عَلَى نِكَاحِهِمَا

جمیع له ذمة اشاره به زرتشتیهاست ظاهراً‌ می گوید اهل کتاب و غیر اهل کتاب، زرتشتیها هم جز اهل کتاب هستند جمیع من له ذمةٌ به معنای یا به معنای این است که اهل ذمه یا کسی که بالاخره بالفعل به آن قرارداد ذمه خود پایبند بوده که بالفعل ذمه بودن آن موجود بالفعل بوده یک عبارتی از ابن جنید نقل کرده این عبارت را بخوانم روشنتر می شود آن مطلبی که عرض می کردم می گوید المملوك إذا أعتقه ذمّي أو مسلم مملوک خودش چون مملوک است احکام اهل ذمه و مسلمان و اینها بر او بار نمی شود احکامی که جنبه مالکیت و اینها در آن است برای او. مملوک مالک نمی شود دیگه اهل ذمه کسانی هستند که مالکیتشان نسبت به ما فی یدهم به رسمیت شناخته شده ولی مملوک که لایقدر علی شیٍ هست و مالک نیست می گوید «المملوك إذا أعتقه ذمّي أو مسلم فإن أدّى الجزية صارت له ذمّة» اگر جزیه را پرداخت بکند این می شود اهل ذمه فرض کرده مملوک یکی خودش اهل کتاب است می گوید اهل کتابی که برای اینکه اهل ذمه بشود باید به آن شرائط ذمه که پرداخت جزیه است پایبند بشود تا اهل ذمه بشود اهل ذمه بالفعل

در روایتی هست «وَ فِي رِوَايَةِ عَلِيِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَبِلَ الْجِزْيَةَ مِنْ أَهْلِ الذِّمَّةِ عَلَى أَنْ لَا يَأْكُلُوا الرِّبَا وَ لَا يَأْكُلُوا لَحْمَ الْخِنْزِيرِ وَ لَا يَنْكِحُوا الْأَخَوَاتِ وَ لَا بَنَات الْأَخِ وَ لَا بَنَات الْأُخْتِ . بناتِ خوانده شود یا بناتَ؟ اول جمع سالم در نظر گرفتم جمع سالم باشه باید کسره خواند ولی ظاهراً به احتمال زیاد جمع مکسر است و باید مفتوح خواند حالا دیگر بستگی دارد جمع مکسر بگیرید یا جمع سالم بگیرید نحوه خواندن و اینها با آن وابسته است البته یک مطلبی را در پرانتز بگویم از مرحوم مدرس دیدم در مکررات در مکررات یک بحثی دارد در مورد جمع به اصطلاح سالم. جمع سالم اگر جمع یک کلمه ای باشد که با الف و تاء جمع بسته باشد ولی صیغه کلمه تغییر کرده باشد بنات ابن هست یا ابن هست که جلوی بنات تغییری در صیغه ایجاد شده این را می گوید بعضیها می گویند احکام جمع مکسر برش بار می شود بعضی می گویند احکام جمع سالم برش بار می شود این تعبیری است در مکررات مرحوم مدرس است نمی دانم کتابهای ادبی دیگر هست نیست من این خیلی مال احتمالاً مال چهل سال قبل است که یادم مانده از آنجا مراجعه می کردید

فَمَنْ فَعَلَ ذَلِكَ مِنْهُمْ کسی که این محرمات را که در شرائط ذمه قرار بوده از این محرمات اجتناب کند اجتناب نکند انجام بدهد فَقَدْ بَرِئَتْ مِنْهُ ذِمَّةُ اللَّهِ وَ ذِمَّةُ رَسُولِهِ ص وَ قَالَ لَيْسَتْ لَهُمُ الْيَوْمَ ذِمَّةٌ»[1] الان اینها پابند به قراردادهای خود نیستند و اهل ذمه تلقی نمی شود این آدرسش فقیه جلد دو صفحه پنجاه رقم هزار و ششصد و شصت. تهذیب جلد شش صفحه صد و پنجاه و هشت رقم دویست و هشتاد و چهار صفحه دویست و یک رقم دوازده پنجاه و هشت. علل الشرائع صفحه سیصد و هفتاد و هفت این روایت وارد شده این یعنی مراد از ذمه یعنی کسی که اهل ذمه ای که بالفعل هم اهل ذمه باشد با پایبندی به قراردادهای اهل ذمه. ذمه درست و درمان که کان اهل ذمه در صورتی آن واقعاً اهل ذمه هست که پایبند به قراردادهای ذمه هم باشد

یک روایت دیگر هم باز همین از فضیل بن عثمان بن الاعور

قال سمعت ابا عبدالله علیه السلام یقول مَا مِنْ مَوْلُودٍ يُولَدُ إِلَّا عَلَى الْفِطْرَةِ فَأَبَوَاهُ اللَّذَانِ يُهَوِّدَانِهِ وَ يُنَصِّرَانِهِ وَ يُمَجِّسَانِهِ همه بچه ها مولود بر فطرت هستند پدرها هستند که اینها را یهودی و نصرانی و مجوس می کنند وَ إِنَّمَا أَعْطَى رَسُولُ اللَّهِ ص الذِّمَّةَ وَ قَبِلَ الْجِزْيَةَ عَنْ رُءُوسِ أُولَئِكَ بِأَعْيَانِهِمْ عَلَى أَنْ لَا يُهَوِّدُوا دیگر بچه های خود را به مسلک خود درنیاورند ولاینصّروا و لایمجسوا فأمّا الاولاد و اهل الذمه الیوم فلاذمة لهم اینهایی که الان اسم اهل ذمه دارند واقعاً اهل ذمه نیستند علل الشرائع صفحه دویست و هفتاد و شش غرض این تعبیر لاذمة یا له ذمة امثال اینها در مورد اهل ذمه یا مطلق اهل ذمه یا لااقل آن اهل ذمه ای که به قرارداد ذمه خود پایبند بودند بنابراین بالفعل احکام اهل ذمه در حقشان جاری می شود من عجالتاً در مورد غیر اینها ندیدم تعبیری شده باشد حالا مراجعه بکنید می گویم این پیدا کردن این تعبیر در وقت است چون کلمه ذمه خالی را بزنی یک عالمه می آورد به این راحتی نیست یک طوری ترکیب کنیم به این راحتی پیدا کردن این هم زور زدم این مقدار را درآوردم حالا ببینید احتمال زیاد می دهم که مراد له ذمةٌ همین معنا باشد یک نکته اینجا وجود دارد که این معنا را هم تایید می کند ببینید در اینجا من کان له ذمة می گوید کسی که یک تعهدی داشته باشد اگر مراد از این تعهد همان تعهد معهود اهل ذمه باشد دیگر نحوه تعهد لازم نیست ذکر بشود به اطلاق می توان واگذار بشود به اعتبار اینکه آن یک تعهد معهودی است یعنی مراد من کان له ذمة گاهی اوقات شما کلمه مطلق می گذارید به خاطر اینکه مراد عموم است من کان یعلم یعنی هر کسی که علمی دارد کسر مفعول گاهی اوقات به خاطر عمومیت این مراد نیست یک تعهد و مایی داشته باشد متعهدٌ به آن هر چه می خواهد باشد باشد اینکه مراد نیست یک تعهد خاصی است یعنی یک تعهد ویژه ای است اینکه اینجا یک تعهد را ذکر نکردند این علی القاعده باید به معهود اعتماد کرده باشند و اینها این موید این است که مراد همان اهل ذمه معهود باشد البته در مورد من کانت له ذمة به تناسبات حکم و موضوع معنایی که آقایان معنا کردند می شود معنا کرد بگوییم که چون تناسبات موضوع اقتضا می کند که لابیع الا فی ملک بنابراین باید بایع مالک باشد تا بشود از او. این بگوییم من کانت له ذمة به این قرینه اعتماد شده برای اینکه معنای ذمه به رسمیت شناخته شدن آن مالکیت اینها نسبت به این زمین هست اشکال آنچنانی ندارد که به عنوان موید ذکر کردند به این جهت بود که مانعی ندارد این معنا را معنا کردن ولی تصورم این است که به معهود اعتماد کرده باشد و مراد من کانت له ذمةٌ حذف متعلق ذمه و عدم ذکر کیفیت ذمه به اعتماد معهود باشد روشنتر باشد از اینکه نمی دانم این تناسبات حکم موضوعی که ما می خواهیم بگوییم اعتماد کرده باشد

علی ای تقدیر این روایت اگر ظهور نداشته باشد که مراد از من کانت له ذمة اهل ذمه است و طبیعتاً با آن نسخه های مختلفی که دارد آن نسخه ای که با این معنا هماهنگی دارد مثلاً یشتری که مرحوم ملا تقی مجلسی معنا می کند یعنی لایشتری من اهل السواد یا من اراض السواد شیئاً الا من کانت له یعنی فقط اهل ذمه می توانند خرید و فروش کنند چون مسلمانها اگر بگیرند دیگر خراج نمی پرداختند خارجاً عملاً خراج این شاید منافات با بعضی از روایات نداشته باشد که اگر او مسلمان است قبول بکند خراج را بپردازد و واقعاً هم به آن خراجها پایبند باشد و بتواند آن را بخرد ولی متعارفش اینها مسلمانها که می گرفتند دیگر خراجش را خارجاً حاضر نمی شدند که خراج را بپردازند این است که می گوید فقط اهل ذمه خریدند چون آن خراجی که بایع می پرداخت مشتری جز اهل ذمه است او هم آن خراج را می پردازد به طور طبیعی وضعیت خراج تغییر نمی کرده است اگر به هر حال نگوییم که ظهور دلیل در این معناست علی ای تقدیر روایت اجمال دارد اینکه بخواهیم استظهار کنیم من کانت له ذمةٌ را به آن معنایی که بعضی از این آقایان مطرح کردند خیلی دشوار است

شاگرد: در وسائل یک روایت هست می گوید «من صلى صلاتنا واستقبل قبلتنا وأكل ذبيحتنا فذلك المسلم الذي له ذمة الله وذمة رسوله، فلا تخفروا الله في ذمته»

استاد: بله این هم به آن معناست دیگر به اصطلاح این من له ذمةٌ هم به این معنا یعنی مفهومش مفهومی هست که مشابه همین است یعنی کسی است که خداوند او را چیز کرده باشد این هم اشاره به این است که الان آنهایی که خارجاً هستند اینها چون به قراردادهای ذمه خود پایبند نبودند دیگر اینها اهل ذمه نیستند در همین فضاست که می خواهد بگوید اهل ذمه های خارجی که الان هستند اینها اهل ذمه نیستند چون پایبندی به قراردادهای خود ذمه یعنی کسی که خداوند آنها را در پناه خودشان گرفته پیغمبر در پناه خودشان گرفته و احترام مال و جانشان به وسیله این ذمه حفظ شده من کانت له ذمةٌ یعنی کسی که در پناه پیغمبر و در پناه خدا قرار گرفته و که اهل ذمه همین هستند در مقابل کسانی که به اصطلاح مشرکین که ؟؟؟ الدم نیستند اینها کسانی هستند که ؟؟؟ الدم و المال است اهل ذمه یعنی کسانی که مال و جانشان محترم است خلاصه مال و جانشان محترم هست ذمه به این معناست یعنی من کانت له ذمةٌ یعنی ذمة من الله و ذمة من الرسول فی حفظ الدماء و حِقن الدما این هم در همین معناست این روایتی هم که دارید می خوانید در همین فضا است این می خواهد بگوید آنهایی که عملاً خارج است اینها چون قراردادها را رعایت نکردند و اینها از آن پناه مسلمانی خارج شدند و امثال اینها البته اینها منافات با این ندارد می خواهد بگوید واقعاً اینها اهل ذمه نیستند و به حسب مصالح اقتضا می کند که ممکن است ائمه اجازه داده باشند که با اینها معامله اهل ذمه بشود کانّ واقعاً اینها اهل ذمه نیستند ولی خب نمی شود همه چیز را به هم زد و امثال اینها چیز کرد آنها احکام اهل ذمه عملاً احکام ولو این روایات دارد می گوید اینها اهل ذمه نیستند ولی احکام اهل ذمه برای آنها بار می شده این طور نبوده که اینها مالشان را هر که برداشت برداشت می گوید واقعاً اینها بیخود اسم خودشان را اهل ذمه تلقی می کنند این یک از جهت واقعی اینها اهل ذمه نیستند ولی می تواند شارع مقدس برای حفظ نظام اسلامی و جامعه چیز نشده باشد متشتّت نشده باشد اینها را یک ایاک و تهریش الاسواق تهریش یعنی ملتهب کردن بازارها یک بنده خدایی می گفت که ایاک و تهریش الاسواق می خواهد بگوید این ته ریشهای بازار که ته ریش می گذارند از اینها بترسید شوخی می کردند ولی اینها حال از این شوخی بگذرید تحریش یعنی بازار باید آرام باشد التهاب بازار روایت معنی است آرامش جامعه به آرامش اقتصادی جامعه هست که با آرامش بازار تحقق پیدا می کند

روایت چهارشنبه‌ای

خب وقت گذشته یک سری نکاتی را می خواستم در مورد این مطالبی که آقای مدرسی دارد بعضی نکاتی در توضیحاتی در موردش بدهم و بعضی روایات و اینها دیگر وقت گذشته دیگر مجالی نیست به آن بپردازم دیگر به یک روایتی بسنده می کنم امروز روز چهارشنبه است و یک روایت معروفی هست که در زبانها خیلی افتاده که شیعتنا خلقوا من فاضل طینتنا یفرحون لفرحنا و یحزنون بحزنا امثال اینها که من یک موقعی یادداشتی داشتم در مورد آنها می نوشتم که به این تعبیر نیامده اینها تلفیقی هست روایتهای مختلف هست و هر کدامش الفاظش جاهای دیگر است که از کجا منشا شده که یک همچین روایتی ایجاد شده و امثال اینها یادداشت من ناقص مانده نیمه کاره مانده و اینها یک موقعی فرصت کنم تکمیلش می کنم . حالا غرض این شعیتنا می گوید یفرحون لفرحنا و یحزنون لحزنا به این تعبیر نیامده تعبیری که در روایت آمده تعبیر دیگری است حالا من روایت را بخوانم ببینید تعبیر چیست عَنْ أَبِي الرَّبِيعِ الشَّامِيِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع بَلَغَنِي عَنْ عَمْرِو بْنِ إِسْحَاقَ عمر بن اسحاق به نظرم عمرو بن اسحاق سبیعی است قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع بَلَغَنِي عَنْ عَمْرِو بْنِ إِسْحَاقَ حَدِيثٌ فَقَالَ إِعْرِضْهُ. إِعرِضه از یعرِض است آن اعرَضه ضبط کرده است غلط است به معنای اعراض کن. نه إعرِضه یعنی عرضه بدار عرضتُه عرَض یَعرِض إعرِضه قَالَ دَخَلَ عَلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام این ابی اسحاق سبیعی بر حضرت امیر صلوات الله علیه وارد می شود فَرَأَى صُفْرَةً فِي وَجْهِهِ، ظاهراً مراد از فَرَأَى یعنی حضرت امیر یک زردی در صورت این ابی اسحاق مشاهده می کند قَالَ یعنی امیرالمومنین سوال می کند که مَا هَذِهِ الصُّفْرَةُ؟ فَذَكَرَ وَجَعاً بِهِ. چرا صورت تو زرد است می‌گوید ناراحتی دارم بیماری دارم فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ ع إِنَّا لَنَفْرَحُ لِفَرَحِكُمْ وَ نَحْزَنُ لِحُزْنِكُمْ وَ نَمْرَضُ لِمَرَضِكُمْ اگر شما خوشحال هستید ما هم خوشحال هستیم وقتی شما ناراحت هستید ما هم ناراحت هستیم وقتی شما مریض می شوید ما هم مریض می شویم وَ نَدْعُو لَكُمْ فَتَدْعُونَ فَنُؤَمِّنُ برای شما دعا می کنیم. نه اینکه برای شما دعا می کنیم بلکه بالاتر شما دعا که می کنید ما آمین می گوییم فَتَدْعُونَ فَنُؤَمِّنُ ما آمین گوی دعاهای شما هستیم. عمر بن اسحاق می گوید که این مطالبی که شما فرمودید همه برای من قابل هضم است که شما به خاطر خوشحالی ما خوشحال بشوید به خاطر ناراحتی ما ناراحت می شوید و اینها ولی اینکه می فرمایید که شما که دعا می کنید ما آمین می گوییم مگر شما هستید مگر حضور دارید . قَالَ عَمْرٌو: قَدْ عَرَفْتُ مَا قُلْتَ وَ لَكِنْ كَيْفَ نَدْعُو فَتُؤَمِّنُ؟ فَقَالَ: إِنَّا سَوَاءٌ عَلَيْنَا الْبَادِي وَ الْحَاضِرُ برای ما حاضر و غایب ندارد فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع صَدَقَ عَمْرٌو »[2].

حالا یک نکته ای قبل از اینکه این روایت را یک مطلبی برای آن عرض کنم آن تعبیر قلت لابی عبدالله علیه السلام بلغنی عن عمرو بن اسحاق حدیث در بحث من بلغه. حدیث من بلغ حاج آقا یک مطلبی دارند ایشان می گویند تعبیر بلغنی ظهور در این ندارد که مراد از بلوغ بلوغ ولو به خبر ضعیف باشد ظهور این ندارد ایشان می گویند بلغنی خیلی وقتها به معنای یعنی بلغنی بطریق معتبر ونکاتی را ذکر می کنند برای این مطلب و لحن این روایت هم با همین فرمایش حاج آقا سازگار است سوال نمی کند که این مطلبی را که از عمرو بن اسحاق نقل کردند این مطلب درست است؟ کانّ اینکه عمرو بن اسحاق نقل کرده مفروغ عنه است می گوید عمرو بن اسحاق راست گفت ببینید صدق امر در ذکر روایت صدق امر می گوید این عمرو بن اسحاق بلغنی عن عمرو بن اسحاق یعنی بله عمرو بن اسحاق یک روایتی دارد آیا این روایت درست هست یا درست نیست امام علیه السلام می گوید این روایت درست است این هم جز مویدات فرمایش حاج آقا هست در بحث تفسیر حدیث من بلغ البته حاج آقا توضیح می دهند بلغنی معنایش قطعیت نیست بلغنی یعنی به طریق معتبر آن طریق معتبر ممکن است مطابق واقع باشد ممکن است مطابق واقع نباشد ولی باید به گونه ای باشد که بشود اعتماد کرد و بگوید کان یک همچین مطلبی وارد شده بنابراین منافات با ذیلش ندارد که و ان لم یکن الحدیث کما بلغ ذیل حدیث از این استفاده می شود که این حدیث ممکن است مطابق با واقع باشد ممکن است مطابق با واقع نباشد این منافاتی با تفسیری که حاج آقا می کنند ندارد

به هر حال. ائمه علیهم السلام یک مقام جمعی دارند چون ممکن است شما اشکال کنید که امام علیه السلام خب بعضی از شیعیان ممکن است ناراحت باشند بعضی شیعیان خوشحال باشند بعضی از شیعیان سالم باشند بعضی از شیعیان مریض باشند. نه ائمه یک مقام جمعی دارند این مقام جمعی تمام این صفات متضاد را در خودش جمع می کند یعنی در همان حینی که خوشحال هست به خاطر خوشحالی آن شیعه، ناراحت هست که به خاطر ناراحتی شیعه دیگر. خداوند ان شاءالله که با ظهور حضرت ولی عصر علیه السلام ناراحتی که حضرت ولی عصر به خاطر مصیبتهایی که شیعیان دارند گرفتاریهایی که شیعیان دارند به ظهور حضرت ولی عصر به این ناراحتی پایان ببخشد ان شاءالله من عازم مکه هستم این جلسه آخر هست و ما ان شاءالله دعاگوی همه دوستان هستیم و ان شاءالله که خدا ما را جز اهل ذکر یعنی کسانی که یادشان هست قرار بدهد که یادمان نرود فراموش نکنیم قرار بدهد ان شاءالله شما هم اهل ذکر قرار بدهد و ما را در مظان استجابت دعا فراموش نکنید به حرمت صلوات بر محمد و آل محمد .

 

1 من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق، ج2، ص50 ؛ تهذیب الاحکام، ج6، ص158 ؛ و ج7، ص301 ؛ علل الشرائع، ج‏2، ص: 376، رقم۳
2 بصائر الدرجات، محمد بن حسن صفار، ج1، ص260.